شعرناب

بانوی سه حرفی ۳❤

بانوی سه حرفی من...
گاهی با خودم فکر میکنم چرا اگر سهم من از این دنیا نبودید خدا شمارا بر سر راهم قرار داد تا اینگونه بی دلیل و اختیار دلم را بر کف دستتان بگذارم و شما هم که عاشق سفر... دلم را توشه راهتان کنید و بروید
واقعا چه کسی میداند در دلِ من از دست شما چه خبر است؟
چه کسی میداند که دلم چقدر برای عطرِ وجود شما تنگ شده است...!؟
اینها که نمیدانند خورشید از آغوش شما نور میگیرد شاید همان خورشید گاهی مرا بفهمد...
آخر هردوی ما وابسته به یک سه حرفیِ زیباییم
من و خورشید بی شما جلوه ای نداریم
اَه چقدر از این جمله ی خودم بدم آمد...
من بانوی چشم قهوه ای ام را با کسی شریک شوم؟ نه محال است
شما نورِ چشم من هستید
اصلا خورشید نام دیگر من است وقتی شما به رویش آغوش میگشایی
آغوش...!
چه واژه ی غریبیست برای من
اما خودمانیم بانو جان میدانید چند وقت است شب هایم "سحر" نمیشود؟
میدانید چند وقت است خورشید افسرده شده و شب در روزگارم جولان میدهد؟
میدانید شب های بی سحر برای خورشید چقدر غم انگیز است؟
نمیدانی بانوی سه حرفی
نمیدانی بانویِ لجبازِ سه حرفی...


0