شعرناب

لوطی و بازرگان(سه)

قصه لوطی و بازرگان(سه)
ای بدی که تو کنی در خشم و جنگ
هر چه را تحریم کنند با بانگ چنگ
ای جفای تو ز دولت مرگ ما
و انتقام تو ز جان و برگ ما
حال من اینست حالت چون بود
فقر من دیدی سورت چون بود
این سبوییت که دارد جور تو
وز لطافت کس نیابد سور تو
نالم و شاید که او باور کند
وز کرم آن جور را کمتر کند
داد آزادی و احقاق بشر
آفریده جان مردم را به شر
من اگر یک خار در بستان شوم
همچو بلبل زین سبب نالان شوم
تا که این لوطی بگشاید دهان
آتش تحریم زدند بر گلستان
این نه آمریکا نهنگ آتشیست
جمله ناخوشها ز تحریم خوشیست
عاشق پول است و خود زوراست او
عاشق خویشست و دائم ظلم ‌جو


0