شعرناب

تنهایی

تنهایی
با گوشی حرف می زنم
در گوشی
گاهی در بیهوشی . نفس می کشم هنوز راه می روم تنهایی
تنهایی دل می دهم به عکس های روی دیوار، که نمیدانم
نگاهشان برق می زند یا برق دوربین عکاسی در آن است.
گاه می خندم گاه گریه می کنم تنهایی
وقتی که بغضم می شکند.زار میزنم .
وقتی به یاد روزهای خوش می خندم به خود نهیب میزنم
دیوانه... برای چه می خندی.
تا کنار هم هستیم تمام توقعات عالم امکان را از هم داریم و وقتی تنهاییم خاطرات را مرور می کنیم و به یاد هم اشک
می ریزیم. قول می دهیم قدر هم را بدانیم. اما همین که
صدای زنگ بلند می شود در را که باز می کنیم . بی آنکه به استقبالشان بال و پر بزنیم. چرخی می زنیم سلامی زیر لب شنیده نشنیده خود را مشغول پخت و پز نشان می دهیم . نیم نگاهی به دستهای خالی و پرشان داریم و اگر خالیست چشم بر میداریم و بازار اخم و بد قلقی راه می اندازیم اگر
پر است بازار واویلا و چه خبر بازار را بار زدی از صبح تا
حالا جان کندم حالا باید اضافه کاری هم بکنم..
آه اگر نباشد اگر نیاید اگر دیگر نباشد که بیاید.... آن وقت
چه آن وقت دیوار که کوتاهست ... باید روبه روی کدام
قاب عکس بنشینیم و خاطره مرور کنیم . ...
حواسمان به عزیزانمان بیشتر باشد در این روزهایی که
داس مرگ جوان و پیر سالم و بیمار نمی شناسد...
حواسمان باشد
1مهر99
آذر.م


0