شعرناب

داستان وطنز

روزی دیوانه ای در بیمارستان درون استخر
افتاد ودرحال غرق شدن بود که دیوانهی
دیگری
سریعا پرید داخل استخر و .او رانجات داد
فردا به ریس دیونه خوونه اطلاع دادند که
فلان دیونه عاقل شده ویکی را دراستخر
نجات داده ریس فرستاد دنبال او
وبر ا یشچای خبر کرد واورا تحصین
کردو گفتشنیدم یک نفر نجات دادی
دیونه با خوشحالی گفت وظیفه مون بود
ریس که می خواست اورا امتحان کنه
که عاقل شده یا نه
پرسید خوب چه کارش کردی .دیونه گفت
اونابه سقف اویزونش کردم تا بخشگه.
طنزی بود برای لبخند عزیزان وسروران .
فتحی .تختی. ابان ۱۳۹۹ هجری .شمسی


0