شعرناب

در قلب کرونا

اواخر اسفند ماه پارسال یعنی در زمان اوج گیری کرونا بود که ناگهان برادرم دچار حالت مسمومیت شد . سال قبل هم چنین عارضه ای پیدا کرده بود که در بیمارستان مسمومیت غذایی تشخیص داده شد و بعد از آزمایش و تزریق دارو و سرم مرخصش کردند و چند روزی خانه خوابید و خوب شد . اینبار هم عین آن سناریو تکرار شد منتها اینبار سال قبل نبود که مردم تا یک مقداری حالشون بد میشد میدویدند بیمارستان و با راحتی خیال آنجا می خوابیدند. از ترس کرونا کسی جرات رفتن به بزرگترین مجموعه بیمارستانی شهر را نداشت مگر آنها که واقعا بدحال بودند و چاره ای نداشتند . من هم از ترس برداشتم برادرم را بردم به یک درمانگاه تمیز که در شهرک محل سکونت ما قرار دارد و آنجا دکتر گفت احتمالا مسمومیت غذایی باشه و سرم و دارو تجویز کرد منتها تاکید کرد اگر برطرف نشد ببرش بیمارستان . برگشتیم و تا عصر مریض نه تنها بهتر نشد بلکه نزدیکهای شب شروع کرد به خون بالا آوردن . دو تا ماسک n95 برداشتم و هردو زدیم و بردمش بیمارستان , بعد از ورود به اورژانس دیدم ای بابا دکوراسیون کلا عوض شده سه تا دکتر و چند نفر کادر پشت پیشخوان بزرگی دم در اورژانس نشسته بودند و بیماران غیر کرونایی را تفکیک و در راهرو روبرو در چندتا اتاق مجزا تحت ذرمان قرار میدادند , ما راهم فرستادند یکی از آن اتاقها و تا دکتر خواست مریض را ویزیت کنه این یکبار دیگه خون بالا آورد . دکتر دستشو از روی ناچاری تکان داد و گفت چاره ای نیست ببرش تو اورژانس اصلی . رفتیم تو و دیدم واویلا اون تو ده پانزده نفر مریض کرونایی جمعند دو سه نفرشان بدحال بودند و روی صورتشان اکسیژن گذاشته بودند و بقیه سرپا و یا تب و لرز داشتند یا سرفه می کردند , غیر از ما هم اصلا مریض معمولی اون تو نبود . یک خانم دکترخیلی جوان و مهربانی که خدا حفظش کنه پشت میز نشسته بود , خانم دکتر مریض منو دید و شرح حالشو گرفت و گفت آقا این وضعش مشکوکه و باید چند روز اینجا بخوابه تا اندوسکوپی و آزمایشات متعددی روش انجام بشه و توی این چند روز هم فقط باید تحت سرم باشه و نمی تونه غذا بخوره , ببرش اون ته سالن بخش زنان خالیه و دور از کرونایی ها باشید تا معده شو شستشو بدیم و بعد برید بخش جنرال . خلاصه بعد از شستشو ی معده و چند ساعت اونجا بودن ما را فرستادند بخش و اونجا دیگه خبری از کرونا نبود منتها اونجا هم احتیاط شدیدی برقرار بود و همه پرستاران با لباس مخصوص و ماسک مشغول کار بودند و دم دقیقه هم همه جا را با الکل و مواد دیگر ضدعفونی میکردند . پنج روز توی بیمارستان ماندیم و من هم این مدت را آنجا بودم و به بقیه برادرانم گفتم شما بچه کوچک دارید و اینجا نیایید خدای نکرده کرونا می گیرید و زن و بچه تون بی سرپرست می مانند منکه بیشتر عمرمو کردم و مبتلا هم بشم لااقل در حین کار ثواب کردن و مریضداری می میرم و شاید خدا کمی قلم عفو بر گناهانم بکشد . بعد از آزمایشات مفصل ونمونه برداری و غیره آخرش روز پنجم خانم دکتر متخصص داخلی دستور داد به برادرم غذا بدهند و پس از مطمئن شدن داروهاشو هم نوشتند و مرخص شدیم و خلاصه دیدن زحمات عزیزان پزشک و پرستار و سایر کادر درمان در آن روزهای سخت اثر زیادی بر من گذاشت , خداوند به همه این عزیزان توفیق و سلامتی عطا فرماید و اجر و پاداش بزرگ در دنیا و آخرت نصیب آنان باشد . البته بعد از مرخصی از بیمارستان هم تا پانزده روز خودمونو قرنطینه کردیم و علیرغم اینکه اطرافیان می گفتند شما رفته اید وسط کرونا و حتما مبتلا خواهید شد , خوشبختانه اینطور نشد که فکر می کنم بخاطر تدابیر احتیاطی شدید در بیمارستان بود .


0