شعرناب

نازنین نظام شهیدی

نازنین نظام شهیدی
شاعر سه‌شنبه‌ها
نازنین نظام شهیدی (۱ اسفند ۱۳۳۳–۲۸ دی ۱۳۸۳) شاعر معاصر ایرانی بود. او عضو هیئت داوران جایزه شعر امروز ایران - کارنامه، بود. نازنین نظام شهیدی با انتشار مجموعه شعر بر سه شنبه برف می‌بارد به شاعر سه‌شنبه‌ها معروف شد.
نازنین نظام شهیدی در یک اسفند سال ۱۳۳۳ خورشیدی در تهران(برخی ارومیه گفته‌اند) متولد شد. خانواده او نیز اهل ادبیات و شاعری بود. مادرش "ویسه حبیب‌الهی" خود شاعر و مشوق فرزندش در جدی گرفتن کار ادبی بود. نظام شهیدی تحت تأثیر مادرش شاعری را در نوجوانی آغاز کرد و در همان دوران به عنوان گوینده به رادیو تلویزیون مشهد رفت. تحصیلاتش را در رشته زبان و ادبیات عرب تا مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه تهران به پایان برد.
در سال ۱۳۵۴ با مردی به نام جواد ازدواج کرد.
پس از انقلاب نازنین نظام شهیدی به صورت حرفه‌ای به شعر می‌پرداخت و اشعار خود را در مجلات ادبی تهران منتشر می‌کرد. وی نخستین کتاب خود را با عنوان ماه را دوباره روشن کن در دهه شصت خورشیدی به چاپ رساند. در شعرهای او استعاره، زبان‌ورزی نمادین و فضاهای چندگانه استعاری نقش ویژه‌ای داشت و زبان او در شعر مستقل و تحت تأثیر شاعر دیگری نبود.
وی در ۲۸ دی ماه سال ۱۳۸۳ خورشیدی در سن پنجاه سالگی، ساعاتی بعد از شرکت در مراسم جایزه شعر کارنامه، در منزل نگار اسکندرفر بر اثر لغزش پا و اصابت سرش به میز درگذشت. جسد وی به مشهد منتقل و بنا به وصیت در کنار مادرش به خاک سپرده شد.
-کتاب‌شناسی:
- ماه را دوباره روشن کن، شیراز: نشر شیوا، زمستان ۱۳۶۹
- بر سه شنبه برف می‌بارد، مشهد: نشر نیکا، ۱۳۷۲
- اما من معاصر بادها هستم، مشهد: نشر نیکا، ۱۳۷۷
- میان دو فنجان سرد می‌شویم، به اهتمام نگار آتش‌افروز، تهران: انتشارات مروارید، آذر ۱۳۹۱
- نمونه شعر:
(۱)
برف پاکن‌ها
دست تکان می‌دهند.
بر سه‌شنبه برف می‌بارد.
دست تکان می‌دهیم:
خداحافظ…
برف پاکن‌ها
از روی تو
برف سه‌شنبه را
می‌روبند
من دست تکان می‌دهم
نقش تو را پاک می‌کنم:
خداحافظ… .
بر جادۀ خالی برف می‌بارد
و برف پاک کنی
دیوانه‌وار
به این سو و آن سوی جدار گلو
می‌کوبد.
در گلویم بر نام تو برف می‌بارد…
(۲)
دمی دیگر
از رؤیا
باز می‌مانیم
چنانکه باز می‌ماند
از بازی
کودک تنهایی
که بادکنک ارغوانیش
یک دفعه می‌ترکد
و آوار هوایی پاره پاره
در گلو ناگاه…
دمی دیگر
رؤیا در خانۀ شنی
ته می‌نشیند
قلعه‌هایی بی‌سوار
باروهایی بی‌عبور خاتونان…
دمی دیگر امّا…
عشق را به من بدهید
تا به دیواره های جهان
خطّی
در امتداد خود بکشم
آنجا که باز ماند
من باز مانده‌ام.
(۳)
ختم انجام شده بود
و می‌شد رنگ‌های سیاه را برچید.
پس شب را از پشت شیشه‌ها برداشت
تا در گنجۀ رخت‌های کهنه بگذارد.
آن سو، اما مرگ
سیاهی گربه‌ای را داشت
که میان پنجرۀ روشن نشسته بود
و زردی روز را بر پنجه می‌لیسید
(۴)
ماه را دوباره روشن کن
ترانۀ تاریک
پس باد
ترانۀ تاریک زمین بود
که بر گوش زمین شنی
می‌خواند.
و بر خاک زرد
خط می‌نوشت
تا بیاد بماند
آنچه ویران کرد.
و باد بود
دست تاریکی
که ابر روشن را
بهم می‌ریخت
مباد ببارد
پاک شود
دستنوشتۀ شومش.
و باد بود
به جستجوی کوچۀ ویران
که بی‌هوا
تک سو چراغ پشت پنجره را
می‌کشت.
(۵)
اژدهای سیاه
نه صدایی، نه روشنا
خانه خاموش است.
وقتی سیم و شماره‌گیر
اژدهای سیاهی است.
گوشی تلفن خفته
گردونه‌های زنگ فراموش
زنگی که معنی دمیدن روز است
و امواج عشق را در مدار حیات
تا انتهای زمان
پیش می‌برد.
خانه خاموش است
اژدهای سیاه
روی روز خوابیده است.
(۶)
قرن مفرغ
تا دست‌های مرا رها کردید
در کوچه گم شدم
و تا باز بگردم
از من
جز چند ذره نامرئی
و چند تراشیدگی حرف
هیچ در هوای کوچه نمی‌چرخد.
(۷)
دوستمان که؟
دوستمان که نمی‌دارند
دریچه‌های ویرانیم
شاید ترکی گنگ بر دریچۀ متروکیم
یا باز همان چراغ خاموشیم
در آینه‌ای کهنه می‌تابیم
به خیابان بی‌انتها و خاکستری عصر
می‌نگریم
بی‌تجسد آشنای هوایی
تا هوایی‌مان کند.
دوستمان که نمی‌دارند
آیینه‌های ویرانیم.
(۸)
صبح
با لبخند ابری‌اش
صبح می‌آید
بر شیشه می‌ایستد
مثل کودک گیجی
سرک می‌کشد
اینک من اتاقی مه گرفته‌ام
که اشیا ساده‌ام یک دم
توری سپید می‌پوشند
و یاد می گیرند
ترک‌های خود را
به مرهمی بپوشانند
سر از دامان ابری شهر
برگرفته است
زنی که آن سو میان ملافه‌ها
پلک باران گرفته‌اش را
باز می‌کند
با لبخند ابریش
یکدم
صبح گیج را می‌نگرد:
جهان آشناست
و همچنان آفتابی نیست.
اما من معاصر بادها هستم.
(۹)
چرا شما نمی‌گویید
در فصل بعدی داستان
من کجای این خانه ایستاده‌ام
و بروز ماه بر انگشت من
چه ساعتی خواهد بود؟
من که از ایفای روشنی، شکایت نکرده‌ام
فقط آیینه را گم کرده‌ام
و ساعتی را که وقوع این خانۀ تاریک است.
(۱۰)
همه‌چیز
احتمال وسیعش را از دست می‌دهد حالا که نیستید
و احتمال رنگ سپید، کم رنگ است
یعنی ظهور این آفتاب، قطعی نیست
و خانه بر کلمات شما نمی‌چرخد.
(۱۱)
بیایید بادها را ترجمه کنید
باران‌ها را
و این سکوت وسیع را در من
حالا که این‌قدر بیهوده‌ام با دست‌هایم، خانه‌ام، خیابانم
برای سامان تمام آن کلمات باز بیایید
باز بیایید با کلماتی به طالع نو
زیر نوری که از شکافی نامرئی در کیهان می‌تابد
تا من گزارشم را از ظهور شما و این جهان کبود
یک جا تمام کنم.
(۱۲)
بگذارید تنها من گریه کنم.
برای پایان این خیابان
سوگواری من کافی است.
شما لبخند بزنید
دست سایه کنید
و از عبور تابستان
بر پیکرۀ اتوبوس‌ها شاد بمانید
(۱۳)
تنها صدای باد
بیهوده پهناوریم
گورستان ها در ما گسترده می شوند
و سنگ ها دری هستند
که بر گذشته می بندیم.
گستردگی
راهی جز به سنگ های سپید نخواهد برد
ما هنوز می چرخیم
و از تو ساعتی بجا مانده است
که صدای خفیفش هنوز می آید
عقربه هایش تاریک می چرخند
و ما هنوز می چرخیم
کسی بهار را کوک نمی کند
تا از طرحِ زمستان دورتر برویم
حتی وقتی که خسته ایم
ماهِ کهنه باز می گردد
تا بر بوسه هایی بوگرفته بتابد
و شب که تکرار می شود،
جوراب هایِ سیاه زنی است که دیگر نیست
گل هایِ پژمرده
بوی گلاب و باد
تنها صدای باد
و شب که بر درهایِ بسته فرود می آید
روبانِ سیاهی است.
جمع‌آوری و گزینش:
#لیلا_طیبی (رها)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع
- مقاله وب‌گاه بی‌بی‌سی درباره درگذشت نازنین نظام شهیدی
- وب‌گاه شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی
- مجله کارنامه، ویژه نازنین نظام شهیدی
- دانشنامه آزاد ویکی‌پدیا فارسی
- مجلۀ هنری تحلیلی کافه کاتارسیس
- سایت‌ سارا شعر
- سایت ادبستان شعر پارسی


0