شعرناب

شبیخون ۲

خاطرات عباسعلی استکی( ادامه قسمت ۶)
گفته شد که یک گروه پانزده نفره از گردان مالک اشتر به فرماندهی سردار رشید اسلام حاج کاظم مشعلی زرگانی ابوعادل به دشمن بعثی شبیخون زد و با اولین شلیک دو آر پی جی زن انبار مهمات بعثی ها منفجر شد
شدت انفجار ها در انبار مهمات به حدی بود که دشمن ترسو را به زمین چسبانده بود و فرصت خوبی برای آر پی جی زن ها فراهم شد تا موشک های آر پی جی را به سمت تانک ها شلیک کنند
پس از اصابت موشک به تانک اول یک انفجار سرخرنگ و سپس انفجاری مهیب تر وسبز رنگ صورت گرفت ( گفته میشد انفجار سرخ رنگ ناشی از موشک آرپی چی و سبز رنگدر اثر منفجر شدن مهمات تانک بوده است) موشک های بعدی هم شلیک شد و رنگ الوان بسیار زیبا همراه باصدای انفجار های مهیب از خط دشمن صحنه جالبی ساخته بود
تانک ها بخوبی دیده میشدند ولی مهمات آر پی جی ها تمام شد شده بود، چون هر کدام باید یک موشک نگه می داشتند، بنابر این فرمانده دستور باز گشت داد
باز گشت بسرعت انجام شد. تیر بار آماده شلیک بسوی دشمن پشت سر بقیه حرکت می کرد. دستم روی ماشه بود ولی در دلم غوغایی از مسرترو پیروزی دلم میخواست آر پی زن ها ببوسم ولی نمی شد
تانک ها و انبار مهمات همچنان در حال انفجار و آتش سوزی بودند رنگ انفجار ها به زرد همراه با سرخ تمایل پیدا کرده بود. هنوز به نزدیک نخل ها نرسیده بودیم که آتش تیر بار کالیبر ۷۵ دشمن روی سرمان باز شد. بشدت و دیوانه وار شلیک می کردند، زمین و هوا را به گلوله بسته بودند، گویی تازه از خواب بیدار شده بودند. خط سرخ رگبار تیربارهایشان نشان میداد که تنها تانک هایی که دور از انبار مهمات هستند شلیک میکنند، فرمانده گفت روی ما تیر ندارند با خیال راحت بدوید، زوزه و انفجار خمپاره ها هم به رکبار ها اضافه شد ولی ما وارد نخل ها شدیم، چون نخل هادر اثر سد های دست ساز پر از آب شده بود
در گودال هایی که تا بالای زانو هایمان در آب بود منتظر پایان آتش بازی ماندیم . آتش خمپاره به نخلستان رسیده بود و بشدت آنرا میکوبید .پس از یکساعت آتش باری خمپاره ها و کالیبر ۷۵ ها به اتمام رسید و تنها گاه گاهی رگباری فضا را می پوشانید
فرمانده دستور حرکت داد
حرکت سریع در داخل نخلستان آبگرفته آن هم با تیر بار بسیار مشکل بود و چند مرتبه تمام قد با تیر بار و نوار فشنگ داخل آب و گل افتادم ، ولی شعف و شور ناشی از الوانی رنگ انفجار انبار مهمات و تانک چنان نیرویی به من داده بود که اصلا در آب افتادن حالیم نمیشد( حالا دلم برای شهید عزیز کمک تیر بارم میسوزد شهید مهر دهنو نوجوان سیزده ساله عرب اهوازی که در عملیات های بعدی شهید شده)
سرانجام به ماشین رسیده سوارشدیم و حالا فرصت خوبی بود برای بحث و تبادل نظر. فرمانده توضیح داد که این یگان دشمن را اتفاقی پیدا کرده است، که تازه وارد این منطقه شده و هنوز فرصت مین گذاری و استحکام بخشیدن به سنگر ها و غیره را پیدا نکرده بود. لذا حدفی مناسب برای حمله بود
بحث داغ شد و بر سر تعداد تانک های منفجر شده بالا گرفت
من تانک های منفجر شده را دو تا شمرده بودم و چون فرصت بیشتری برای دیدن داشتم و فرمانده هم موافق نظرم بود
فرمانده گفت که در هنگام شب گلوله آر پی جی پس از شلیک سرخ رنگ است و چنانچه به تانک بخورد انفجار آبی رنگ ایجاد میکند و اگر به هدف نخورد همانگونه به زمین مینشید
و من و ایشان دو انفجار آبی رنگ را دیده بودیم
به خانه امن مرحوم سید نور در حمیدیه رسیدیم از فرط خستگی
با لباس گل آلود بدون شام زیر پتو رفتم و تنها صدای فرمانده را شنیده که می گفت چه کسی حاضر است نگهبانی بدهد و چون جوابی نشنید خودش بسوی محل نگهبانی رفت
و من شاکر درگاه ایزدی بواسطه نابودی دو تانک دشمن و انفجار انبار مهماتشان بودم


0