شعرناب

بوی خزان

بوی خزان
میشمارم تیک تاک ساعت
و تک تک ثانیه های
روزهای پایانی فصل گرم را
که بوی خزان می دهد ...
سهم من مهریست که رنگ وبوی بی مهری می دهد
چشمانم سوسو کنان پشت دفتر
شعری که بوی دلتنگی می دهد
و
نگاه ژرفی که پنهان کرده
درد های کهنه را...‌
وآرزوی های مانده پشت پرچین دل ....
کوله بارت را ببند....
بی مهری در کوچه پس کوچه های این شهر قدم میزند و
روزها دلتنگ عابرانی ست
که مرگ برگهای فراری را در فراسوی انتظار به نظاره نشسته اند
وقتی در روزهای دلگیرت بغضم میترکد
خزان دل با کوله باری از درد همسفر میشود
با برگ خزان که با لالایی خش خششخود را به خواب زده.‌
من
انتظار کشان تا پای به
دنیای پوچی بگذارم که مردمانش برای رسیدن به
خواسته های خود دیوار بلند
"آرزوهایت"
را فرو میریزند رویت رد میشوند وانکار می کنند
این جا نامش پایان است ...
پاییزتون مبارک
🙏🙏🌹🌹
نسرین حسینی


0