شعرناب

مادر بزرگ

...
خاطراتی که از آن دست حنا کرده مرا یادم هست
مهربانانه ترین قسمت افکار من است
دست میبرد که تا از دل گرمای تنور سفره قلب مرا سیر کند
گاه میبرد دو دستش به هوا
وخدایا میکرد...
که مبادا کسی از عمق سفر دیر کند
رقص میکرد به زیر سر انگشتانش دانه های تسبیح
ذکر میگفت دعا هم میکرد
که خدا عمر مرا پیر کند
که خدا عمر مرا پیر کند
دست پر مهری داشت ،میفشارید عزیزانش را
با همان دست نحیف
بارها بر سر تخت ،با همان حالت زار
در بغل داشت مرا سخت در آغوش کشید .....
تازه انگار بلایی که سرم رفت در این غمکده باور کردم ...چشم خود تر کردم
وچنین است که در اول شعرم گفتم :
خاطراتی که از آن دست حنا کرده مرا یادم هست
مهربانانه ترین قسمت افکار من است


0