شعرناب

انسان

خب امروز دوباره شده چشمانم باز
زندگی در صدف خانه ی من شد اغاز
شب که از حمله ی افکار پریشان بیدار
روز هم تا سر جولان صدا در خوابم
نیست در دیر خرابم گذری کاین دل من
هرزه گرد هوس الود دوصد دانه نشد
باز چشمم شده باز و پر از تکرارست
زندگی لحظه ی فهمیدن من تاریکست
عقل را در قفس انداخته اند ادمها
سرخوش از باده ی نفس و هوسند ادمها
گویی این شهر برای چو منی زندانست
لیک با این همه خنده بر لب
پر ز آز و مرض اند ادمها
حیوانات پر از مشغله اند
مهر را در دل خود سنگ کنند
معنی انسان را
در نیابد ان کس
که ز آز و هوسی لبریزست
و در این کهنه خراب نگرد
تو به دنبال وفای انسان
که منم گشتم و یابنده شدم
کاین زمین جنگل بود
لیک در دهکده ای دور خدا
خانه ای ساخته بود
پر از قلب خوش انسانی
خانه ی شعر پر از دلها بود
من در این خانه خوشم میل گلستان نبود
یارب انسانها را
از طلسم شیطان
کن رها تا هرگز
سوی پستی نروند
دوست میخواهم لیک
این جهان همچو خدا کم دارد


0