شعرناب

سبک سخن سهراب:


سبک سخن سهراب:
سبک را اگر چنین تعریف کنیم که شیوه ی بیان شاعر است به گونه ای که او را از دیگران متمایز کند در چگونگی استخدام و چینش کلمات.
البته سهراب دارای سبک و روش بیان خاص خودش است که به شعرش رنگ و بوی خاص می بخشد.
سهراب می گوید:
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگی وارونه ی یک زنجره است
¥
.
..
...
و خدايي كه در اين نزديكي است :
لاي اين شب بوها ، پاي آن كاج بلند.
روي آگاهي آب ، روي قانون گياه .
من مسلمانم .
قبله ام يك گل سرخ .
جانمازم چشمه ، مهرم نور .
دشت سجاده من .
من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم
در نمازم جريان دارد ماه ، جريان دارد طيف .
سنگ از پشت نمازم پيداست :
همه ذرات نمازم متبلور شده است .
من نمازم را وقتي مي خوانم
كه اذانش را باد ، گفته باشد سر گلدسته سرو
من نمازم را ، پي (( تكبيرة الاحرام )) علف مي خوانم
پي (( قد قامت )) موج .
كعبه ام بر لب آب
كعبه ام زير اقاقي هاست .
كعبه ام مثل نسيم ، مي رود باغ به باغ ، مي رود شهربه شهر
(( حجر الاسود )) من روشني باغچه است ..
...
..
.
در شعر سهراب تمایز فرم را از شاعران دیگر به خوبی می توان دید .سپهری وقتی در فرم با الهام از نیما به اسلوب خاص خودش رسید،تقریبا تمام اشعار قبلی خود را از بین برد شاید علتش این بود که در سرودن حداقل در فرم به یقین رسید و زیبایی فرم جدیدش را قبل از دیگران درک کرد.
این سپهریست که با زبان خاص خودش می گوید:
كعبه ام بر لب آب
كعبه ام زير اقاقي هاست .
كعبه ام مثل نسيم ، مي رود باغ به باغ ، مي رود شهربه شهر
(( حجر الاسود )) من روشني باغچه است ..
و تا آن زمان چنین نگاهی و فرم گزینی به یقین نشده بود ، این استخدام کلیدواژها و چینش کلمات و تشکیل زیبای زنجیره کلمات، در یک کلام این سبک مخصوص خود اوست.
این سپهریست که می گوید :
مرگ پایان کبوتر نیست
و هم اوست که می گوید:
زندگی شستن یک بشقاب است
و این چینش کلمات فقط در سبک نوشتاری سپهری بر دل می نشیند و فلسفه می یابد و عمق می گیرد و مفهوم شستن یک بشقاب مساوی درک مفهوم عمیق زندگی می شود .
کلید واژه هایی مثل "بشقاب"شستن" در کنار کلیدواژه زندگی با یک"قید عددی" و یک فعل"است". چه زیبا به زندگی مفهوم قابل درک و روشن و واقع گرایانه می بخشد .
زندگی شستن یک بشقاب است = زندگی لحظه است لحظه هاست ،مجموعه ای از لحظه ها است ،که پی در پی و بی وقفه می آیند و انسان در قطار لحظه ها متکامل می شود،حتی لحظه ای که در حال شستن یک بشقاب است بخشی از رسالت انسان بودنش را در زندگی در حال انجام دادن است.
غزل زیر را دوستی می گفت از اشعار چاپ منتشرنشده سهراب است، نمی دانم چه قدر صحیح است، اما در سبک و سیاق او می باشد:
دانه در این خاک بی نم، شورِ روییدن ندارد
ابر این صحرا مگر آهنگ باریدن ندارد
یک نفس سرمست بودن نمی خواهم که این گل
زیرِ رنگ آلوده ی زهر است و بوییدن ندارد
آب و رنگِ این چمن، از اشک پیدا آمد و خون
در بساطی این چنین، ای غنچه خندیدن ندارد
با نسیمِ غم دمد هر سبزه در صحرای عالم
هر طرف ای چشمِ بی آرام گر دیدن ندارد
چند زیر آسمان آواز تنهایی برآری
در دلِ گنبد، صدا جز نقشِ پیچیدن ندارد
در جهان نقش تماشا را زِ دل شستم که دیدم
پرده ای در این نگارستانِ غم دیدن ندارد.


0