شعرناب

خط خطی شبانه


خط خطی شبانه
هوا تاریک شده خیابان ها خالی از هرآنچه نفس میکشد گلوی چراغ ها را مه گرفته حتی سایه ای که با من قد کشید خندید گریه کرد دیگر کنارم نیست بوی خاک تمامم را گرفته است راستی من ..... خانه ام کجاست انگار در این شهر غریبه ام کوچه در خیابان کوچه در کوچه به دنبال چه میگشتم تمام آینه ها غریبه بودند جیرجیرک نمیخواند وگم شدم در شهری که نه کوچه ها نام داشت نه در ها پلاک تمام رنگ ها ی تمام باخته سیاه بود و گاهی از دور به سفیدی می زد صدایش هنوز طنین انداز تمام صداهایی است که بعد از او شنیده ام گنجشک میخواند و صدای خنده اش در سرم رقص باله به پا میکرد نسیم می وزید و چو بید مجنونی به خود میلرزیدم و می خزیدم در انبوه اندوه او که هست اما نیست تمام روز را به انتظار به رویا دیدنش به شب رساندن و در اعماق شب از شوق به خواب دیدنش تا سحر کاغذ خط خطی کردن قاب عکسی که به من خیره میشود ومرور میکند اولین باری که خندید .آری همان موقع بود که تمامم را به چشم هایش بخشیدم و با خود برد هرآنچه من بود و اکنون هرآنچه هست را جزاو نمییبنم چقدر دردآور است این دم و بازدمی که محکوم میکند به بقا به ماندن و هر ثانیه ذوب شدن در قالبی که دیگر نمیشناسمش .


0