شعرناب

نقد یک اثر ادبی( فصل کوچ )

شاعر: شفیقه طهماسبی
نام اثر: فصل کوچ
عزیزم
صبح نزدیک است!
پیش از آنکه شبنم های سحری
خود را باران بپندارند
باید راهی شویم...
عجله کن
تا به پای حرمت های بی مقصد پیر نشده ایم
کوله باری ندارم جز
صداقت آیینه های شکسته
که تِکه هایش درون دستهای بریده بریده ام
شفافیت شان را به خون نِشسته اند!
مرا
از هوای نمک آلودی که
خنجری ست بر زخم های سر بازم
دور کن!
تو بهشت را با بوسه ای بر پیشانی ام حک کن
من با انگشتِ خاطره
برگ های سرخ قلبت را ورق می زنم
همین برایم کافی ست...
بیا برویم،
دلتنگی ام اقیانوسی ست
دیدنی!
تداعی حرکت از جایی به جایی دگر.
بنابراین حرکت معنایی در ذهن شاعر ، عینیت بخشی موضوع ذهنی و قابلیت پذیرش آن برای مخاطب، مهم ِ اثر است.
در این اثر، این موارد بررسی می شود:
بعنوان یک اثر سپید نقد محتوایی
و ساختاری آنرا با توجه به
چند المان مورد بررسی قرار می دهیم.
- ژانر اثر
- انسجام درونی
-گزینش واژگانی در محور همنشینی
و تلاش شاعر برای تحقق معنایی و آوایی
-ارتباط سازه ها در هر بند
- ارتباط بندها( میزان پیوستگی)
- ارجاعات درون و برون متنی
- نحوه کارکرد نماد و استعاره
در راستای مفهوم اثر
- اراده معنا بخشی و انتقال احساس
- برجسته سازی ساخت ادبی از نظرگاه نقش گرایانه
- نگاه فرمالیستی در خصوص آشنایی زدایی، هنجارگریزی و یا موارد مشابه
ژانر یا سبک ادبی اثر روایی تک گویه ای در راستای تهییج یا اقناع مخاطب فرضی شاعر.
برخاسته از یک ذهن گلایه مند که چاشنی بار عاطفی آن، دلتنگی ست .هنگامه اثر ، تاریکی ست بعبارتی دگر قبل از بالا آمدن خورشید.با ارتباط میان زمان حرکت پیش از صبح و سحر.
در زبان فارسی ، کارکرد الزام یا اجبار باید (فعل ناقص از نوع وجهی )متکی به بافت است که در متن مشخص می شود و در اینجا با توجه به محرک هایی در اثر ، شاعر کوچ را متاثر از پیرامون می داند و باید ، مفهوم اجبار را در خود دارد.
شاعر با اعطای سنس منفی یا تقلیل ارزش شبنم های سحری با مفهومی کنائی ، آنرا بعنوان مانع حرکت می پندارد...آیا این ساخت اهمیت برجسته سازی را در بر دارد؟ خیر .
بلکه صرفا یک نوع اراده معنایی متناقض است که شاعر همسو با نظر خود آنرا بکار گرفته است.
جمله محوری این اثر: " عجله کن تا به پای حرمتهای بی مقصد پیر نشده ایم".این جمله با توجه به ارتباط تنگاتنگ معنایی باید جزو همان بندی بشود که با فاصله، از آن جدا شده است .بی آنکه آن جمله کارکرد نحوی امری اش نشانه گذاری شده باشد به تداعی حالت نقش غیر بیانی زبان هم دست نیافته است چون آن موضوع میان مخاطب و گوینده( نویسنده) دارای ضوابطی ست که در این ساخت تحقق نیافته است .آیا با توجه به بند های دگر می توان برانگیختن ترحم را برای همرهی و یاری شاعر درنظر گرفت؟
شاعر در این جمله با نگرشی اعتراضی تابوهایی را رنج آور می داند و رهایی از آنها معنابخشی رسیدن و زندگی ست.
بعد از این بند، دگر شاعر ،
یک جمله را می آورد : "کوله باری ندارم جز
صداقت آیینه های شکسته
که تِکه هایش درون دستهای بریده بریده ام
شفافیت شان را به خون نِشسته اند!".
کوله باری ندارم.این یک جمله کامل است و آوردن متمم ، افزوده یا توضیح و... را فعل تعیین می کند .در اینجا جمله ای با عنصر نفی (قید استثنا) یک افزوده محسوب شده و در نتیجه یک بند( واحد بالاتر از جمله) محسوب نمی شود.
حال تعامل درون سازه ای این جمله را بررسی می کنیم:
با یک اشتباه ساختی، کل این جمله موصولی در ارتباط معنایی منطقی و شاعرانه بهم می ریزد .
" صداقت آیینه های شکسته"
صداقت اسم هسته و مفرد است و آینه های ( اسم جمع )شکسته ( صفت )دو وابسته پسین ( اضافه وصفی)...
که تِکه هایش درون دستهای بریده بریده ام
شفافیت شان را به خون نِشسته اند!"
در ادامه ... تکه هایش...بر می گردد به آینه های شکسته نه به صداقت که از آن طریق می توان برای ساخت ادبی زخم درون دست ها ، ارتباط معنایی و مفهومی قائل بشویم. تصویر سازی در این جمله با این تصحیح ممکن می شود:
( صداقت شکسته آیینه ها) در این صورت رابطه میان موضوع و محمول درست می شود.شاعر اثر بدلیل درک نادرست از چگونگی ساخت گروه اسمی و ارجاع ضمیر ملکی ، سبب آشفتگی این جمله شده است...شفافیت شان را بخون نِشسته اند!
با توجه دامنه حرکت نحوی در خود جمله واره وصفی، شفافیت شان( اسم - ضمیر متصل ملکی جمع) به تکه ها بر می گردد نه به آینه های شکسته.
"مرا
از هوای نمک آلودی که
خنجری ست بر زخم های سر بازم
دور کن!"
ابتدا فاصله میان چند جمله و یا یک جمله با دگر جملات نمی تواند ،
بند نامیده و یا محاسبه شود.
آیا این جمله در ارتباط و پیوستگی مفاهیم ، با تصحیح جمله بالایی همسو ست؟
هوای نمک آلود ( هوای اشک آلودکه بمانند خنجر است ( فضا و محیط) بر زخم های سر بازم که اراده معنایی از آن چشمان است و غیر از این نمی توان برای آن مدلولی در نظر گرفت زیرا شالوده پیوستگی متن از بین می رود.
"تو بهشت را با بوسه ای بر پیشانی ام حک کن
من با انگشتِ خاطره
برگ های سرخ قلبت را ورق می زنم
همین برایم کافی ست..."
تفسیر این بند:شاعر می گوید : با توجه به جمله ی پیشین که چشم ها را ( ظاهر نگری را تلویحا نکوهش کرده است) ، از مخاطب خود درخواست می کند ، زیبایی ، زندگی و طعم بودن را با بوسیدن تقدس گاه ام ( پیشانی) به من عطا کن تا برابر با این عملکرد تو در فهم عمیق، من نیز با ذهن و تخیل و رها از جسم ( با انگشت خاطره) صداقت و قلب تو را لمس می کنم و ارج خواهم گذاشت.
در این بند، شاعر هم جمله محوری خود را نقض می کند و هم فلسفه ی کوچ را.
بواقع شاعر دچار عدم ثبات در پرداخت تم اثر شده است و نتواسته فلسفه ی آفرینش این اثر را همسو با آن به مخاطب عرضه کند.روشن تر احتمالا برای اثر گذاری بیشتر بار عاطفی دچار این مشکل شده است.تا اواسط متن، صاحب اثر در گفتمانی گلایه مند ، در اقناع مخاطب خود در همراهی ، درخواست می کند اما در پایان و آوردن جمله عاطفی
"بیا برویم دلتنگی ام اقیانوسی ست" تناقض تم و محتوا کامل شده و اثر دگر فاقد هدف می شود.
در پایان ، پاسخ آن پرسش هم بدلیل تزلزل محتوا نه خیر است و نه بله.
موضوعاتی که در نقد بدان اشاره نشده است ، دال بر عدم وجود آن موارد مذکور است‌.
پاییز


1