دلم برای خودم تنگ شده...دلم براى خودم تنگ شده ! براى همون آدمى كه كودك درونش با بچه هاى پنج ساله رقابت ميكرد. روزای آشنایی روخوب یادمه... درست حال دختر بچه ای شیطون و پر هیجانی روداشتم که بار اوله با یه دنیا شوق میره شهر بازی منو بردی تو دنیای خودت ولی انگار تک و تنها سوار ترن وحشت شدم و قطار در تونل تاریک و طول ودراز خاموش شدواز هر طرف صورتکهای زشت و فریادهای وحشت دنیای لبریز از اشتیاقم را تباه کرد...احساسات بكر و دست نخورده اى كه ردپاى هيچ عشقى خط خطى ش نكرده بود ! ديگر آدم قبل نمى شم...همونطور كه هيچ مرده اى ديگهزنده نمى شه ...!
|