شعرناب

خارهای تنِ دختر

تند از در جَهید توی اتاق. رفت توی آشپزخانه، پذیرایی، پشتِ مبل‌ها، میانِ هزاررنگِ لوسترِ آویزان را گشت دنبالِ همان دختر. نبود. رفت سَرَک کشید توی گلخانه شاید دخترکِ دیوانه لای گل‌های سرخ روییده باشد و با خارهاش منتظر نشسته باشد مرد از راه برسد مهمانی بگیرند با خارها. نبود. نروییده بود. آمد آرام نشست روی مبل طوری که کسی جاش نشود؛ شاید همان‌دخترِ غریبه زنگِ در را صدا زد آمد توو، نشست کنارش، دستاش را گرفت همان‌جا همه‌ٔ خارهای دخترک و خارهای توی تَنِ مرد ختم به خیر شدند. زنگ صدا نکرد. نِگاش میان جمعیت می­گشت اما سرش تکان نمی­خورد که کسی نپرسد: "دنبال چه می­گردی؟". فقط چشم‌های ناآرام، دست‌های خیسِ سردِ عرق کرده، پاهای ناایستاش می­چرخیدند دنبالِ همان‌دختر. ساعتِ روی دیوار را هی تند‌تند چک می­کرد، جوان‌ها نوجوان‌های بیکار مسخره‌ می­کردند: "بد دردیه عاشقی نه؟" "به‌به! آقارو! چه شیک‌خوشتیپ‌خوشبو نُونَوار نشسته منتظر! یا خودش میاد یا نامه‌ش، نترس!" . مرد تنها تنها از این می­ترسید نه خودش بیاید نه نامه‌ش، یک­هو بچه‌اش از راه برسد از خیابان رد شود. توهم شده بود که: "آخ که چقدر بچه‌هاش زیبا نمکی مامانی می­شوند پدرسوخته‌ها." موبایلش را درآورد چرخ زد پیام‌هاشان را مرور کرد. عیدِ پیش به او گفته بود باشی‌نباشی دوستت دارم. و دخترک تصمیم گرفته بود که نباشد و مرد دوستش بدارد. خانه خالی بود. گلخانه، پژمرده. از گل‌های سرخ فقط خار مانده بود. و دختری اشتباهی -جای همان‌دختر- کنار مرد نشست.
نوید خوشنام شنبه 7 فروردین 95


2