شعرناب

سفر نوستالژیک(قسمت دهم)

سفر نوستالوژیک
(قسمت دهم)
🌿🍂🍀🍁🍀🍂🌿
ولی تو روستای ما ازاین خبرا نبود، منم کلاه کاموایی بابا رو میذاشتم سرم ،
موهای بلندمم که همیشه صبحا مامان برام گیسشون می کرد رو میذاشتم زیر کلاه یه گُلِ قرمزم میزدم بغلش، می دویدم و یکی یکی ماست هارو میبردم خونه همسایه ها.
یه وقتایی هم لباس محلی مامان، خصوصاً دامن پرچین مخملِ گُل قرمزشو می پوشیدم و می دویدم تو حیاط. توو عالم بچگی کلی می رقصیدم... باد هم می رفت لابه لای چینای دامن و می بردشون به هوا، مثل موج دریا میشد، موهای بلند مشکیمم شکل آبشار از شونه هام می ریختن و تا کمرمو نوازش می دادن.
وقتی آدم میره توو رویای کودکی دلش نمیخواد در بیاد ازون فضا... دوسداره هِی بچرخه، بگرده توی همون رویا غرق بشه و کلی عشق کنه. مدار روزهای شیرین کودکی، زیباترین و نورانیترین مسیره که دوس نداری تموم بشه. فراموشت میشه بزرگ شدی، مشکلات بزرگتری پیش روته، توو دنیای پر تشنج و هزار رنگی و برای زندگی باید دائماً بجنگی ...
وقتی موهام تو باد می رقصیدن و عطر گلهای بهاری ریه هامو پر می کرد، قلبم تندتر میزد که خونِ خوش عطرو خیلی زودتر به اعضای بدنم برسونه تا لذت بیشتری ببرم!
این حسو وقتی تاب سواری میکنم دارم...
آخه پشت انبار برنجمون درخت آزاد بزرگیه که بابا برامون تاب بسته روش، از وقتی که یادمه اینجا تاب بازی می کردیم و می کنیم، بزرگ و کوچیکم نداریم، هر وقت دختر عمه و پسر عموهام و... میومدن پیشمون کلی بازی میکردیم...
آنتن تلویزیونمونم رو همین درخته، چون توو زمینای ما بلندترین جا، بالای همین درخته...
یکی از مرغامون از پشت بوته ی تهِ باغ بیرون اومد!
اونجا چیکار می کرد؟! نکنه لونه درستکرده و تخم گذاشته؟!
برم ببینم چه خبره...
یه عالمه چوب و علف اینجاست، باید بزنمشون کنار تا برسم به بوته...
آخ... تیغ رفت توو دستم... سرش مشخصه... با ناخنم کشیدمش بیرون، واای مامانی دردم میاد... آخ... لعنتی چه دردی داره! اوه خونه یا شراب هفت ساله ی شیراز؟!!
تیغ درخت انارِ، پارسال که بابا هَرَسشون کرده گذاشته بغل پرچین تا مرغا نتونن برن تو زمینای هسایه.
انگشتمو محکم گرفتم تا خونش بند بیاد.
خدا بگم چیکارت کنه مرغِ بازیگوش...
آییی... دستم خورد به گزنه... میسوزه... راست گفتن هر چی سنگه، مالِ پای لنگه! گزنه همون دست زخمیمو گزید!...
ما با گزنه تره درست می کنیم، گذشته از خواصش خیلی خوشمزست، گزنه چربی و قند خونو پایین میاره.
برگاشو خشک میکنیم، گاهی مثل چای دم می کنیم، گاهی هم پودرشو تو ماست و دوغ میریزیم...
پایان قسمت دهم
#سمیرا_خوشرو_شبنم


3