زندان کلماتگاه گاهی که حوصله ای برای نوشتن نیست از بی حوصلگی هایم مینویسم ؛ انگار هر چه کلمه هستدور و برسرم میچرخند. مینویسم و باز پشیمان پاک می کنم گویی به زندانابدی کلمات عبوس محکوم شده ام و فقط دستور میگیرم که بنویسمشان.. میاندیشم که چه زود ناتوان شدم زیر حجم ناگفته هایی که هرگز توان نوشتنشان را نداشتم و اینکه باور کنم که رسیدم به ته ماجرا ... به دوستی میاندیشم کهملامت میکرد مراکه چرا تلنبار کرده ای واژه هایت را در خراب آباد ذهن پریشانت. من ماندمو یک دنیا حسرت. راستی کسی هست که ترجمان ناگفته هایمان باشد؟؟؟
|