شعرناب

خطبه 165 : خلقت طاووس از منظومه ولایت نامه علی (ع)

خطبه 165
خلقت طاووس
آفریدش آن خدایی مهربان
بی نهایت خلق هایی در جهان
عدّه ای موجود راکد ، ایستا
آن چنان ساکن چه آرام ای رها
در جهان هستی هم آنان بی قرار
همچوعنصر جیوه جنبش ای نگار
شاهدی عینی نمونه اش بس عظیم
دستِ صانع کردگاری ، بس علیم
با نبوغ علمی هر آن کس اعتراف
این عظیم آثار خلقت نیست لاف
کایناتی تحت فرمان از خدا
در تمامی لحظه خالق را ثنا
هر طرف ناظر ، ندا توحید را
لای گوشی نغمه سازد بانگ ها
مختلف طایر بکردش ، خلق هان
در جهانی پخش شد ما بین مان
در شکاف درّه هایی کوه ها
مسکنی شد طائران را ای رها
مختلف بالی به شکلی مختلف
چون الفبایی که آغازش الف
گونه گون بس بی نهایت طایران
خلق کردش آن خدای مهربان
اختیار هر یکی ،در دستِ او
خالقی مطلق جهانی ای نکو
با چنان بالی قوی در جوّ هان
لا به لایش سیر پروازی همان
از دیار نیستی هر یک پدید
با شگفتی جلوه ای او آفرید
از درون پیوند ، هر یک استخوان
لای شان پوشیده از لحمی همان
آنچه سنگین وزن هیکل قد بلند
حد معیّن تا که پروازی کنند
با لطافت ، قدرتش ، پروردگار
آن ظرایف صنعتش کرد آشکار
با چه زیبایی ملّون آفرید
گونه گون طائر به لونی شد پدید
عدّه ای از طایران یک رنگ کرد
عدّه ای دیگر ، تنوع کرد زرد
گونه گون بس مختلف رنگ آفرید
طوق و تاجی بر سری ،گردن پدید
قدرتِ خالق ، چنین شد ای بشر
جلوه زیبایی میان شان شد هنر
کن به طاووسی نگاهی ای عزیز
جلوه ای دارد به زیبایی ، دنیز
آن چنان موزون خداوند آفرید
جلوه زیبایی طبیعت شد پدید
شد ملّون بال و پر طاووس هان
آن چنان آراست ، خالق ،مهربان
بال و پرهایش تقارن روی هم
دُم کشیدش همچو چتری سایه دم
سایبانی ، باشدش طاووس را
همچو کشتی بادبانی فرض ها
آن چنان خوشحال طاووس ای رها
جلوه ای دارد ، بنازد بینِ ما
آن چنان زیبا دُمش را جابجا
با خُرامان گام بردارد ، دلا
سوی ماده خویش می تازد دلا
چون خروسی می پرد سویش صفا
همچو حیوان نری مست از هوا
جفت گیری می کند ، زاید ، دلا
آنچه دیدم ، نقل کردم ، شد عیان
نقل و قولی نیست رؤیت مردمان
نقل قولی ، این که می گویند شان
چون خیالی فرض هان ای مردمان
قطره اشکی ماده می نوشد دلا
تا که حاصل بار گردد ، برملا
دور از آمیزشی ما بین شان
تخم ریزی می کند طاووس هان
بس شگفتی زاغ نر با طعمه ای
بار داری می کند ، مادینه ای
طعمه بر منفار ماده چون گذاشت
آن زمانی ، بارور گردد به کاشت
گوییا ، نی های پر طاووس هان
نقره گون چون شانه هایی همچنان
گِردی پرهای همچون آفتاب
با زبرجد بافتش ، از زرِّ ناب
همچو گلهای بهاری در زمین
پَرِّ طاووسی دلا رنگین همین
همچنان بُردِ یمانی ، پُر نگار
پر بها ابریشمین چون سبزه زار
چون نگین الماس رخشان آفتاب
با نواری نقره فام از زرِّ ناب
جلوه گر چونان که الماسی دلا
همچو خورشیدی درخشان برملا
آن چنان بالد به خود جانا غرور
گام بردارد خرامان ، با سرور
خود براندازی کند دُم ، بال را
جلوه زیبایی چو بیند ، فخرها
چون به پر بالش نگاهی افکند
قهقهه ، هان آن چنانی سرزند
چون به پا افتد نگاهش مردمان
آن چنان بانگی زند گریان همان
آن چنانی می زند ، فریاد ها
داد خواهی می کند او گوییا
در درون دارد چه دردی برملا
آه و افغانش زبانزد ، گوییا
پایِ طاووس همچو پاهای خروس
پارسی هندی ، به زشتی گر ملوس
سوی پای ساق طاووسی دلا
ناخنک مخفی که رویش برملا
آری ، ای انسان خاکی در زمین
زشت و زیبا روز و شب با هم همین
بر فرازِ گردنِ طاووس ، هان
جای یالی کاکلی پُر نقش عیان
رنگ سبزین کاکلی پر نقش هان
گردنش چون آفتابه ، زرگران
از شکم تا سینه نقاشی دلا
چون حریری بس درخشان پر بها
همچو شفاف آینه بر روی آن
پرده ای افکنده باشندشان عیان
چادری افکنده اسود ،گوئیا
دور گردن رنگ شادابی حنا
هان عجین با رنگ سبزی تند هان
لایه گوشش جلوه گر ، زیبا همان
بس چه رنگین جامه طاووسی دلا
صیقلی ، پر زرق و برقی ، پر بها
همچو گل های پراکنده ، بدان
دور از باران ، بهاری ، هُرم جان
دور از گرمای خورشیدی دلا
نقشِ چندانی ندارد ، رو نما
بس شگفت آور هرازگاهی ، دلا
از تنش بیرون کند ، پَر ، جامه را
هر کسی را جلوه زیبا ، ای رها
آفرینش کائناتی ، پر بها
گاه گاهی می کند عریان چو تن
آن چنان ریزد پرش با فوت و فن
همچو فصلِ برگ ریزان خزان
چون درختی برگ ها ریزد از آن
چون بهاری بار دیگر رشد هان
همچو شکلِ اولش زیبا همان
تازه نو پرها چنان زیبا دلا
بینِ اول آخرینش ، فرق لا
جابجایی رنگ پرها لا دلا
جلوه ریبایی طاووسی نما
گر کنی دقت به پرهایش دلا
سبز و سرخی زرد پرها رو نما
همچو گل سرخی نمایان لحظه ای
لحظه ای دیگر ، زبرجد سبزه ای
گاه چون زر ، زرد رنگی ای رها
جلوه گر هر لحظه رنگش جابجا
عقل دوراندیش ، ژرف اندیشناک
پر تلاش عقلی چسان ای مرد پاک
راستی درکی کند بس ناتوان
بی کران موجود خلقت شد عیان
کس توانا لا که توصیفی از آن
با کلامی نظم بخشد با بیان
یک نشان از بی نهایت کردگار
جلوه طاووسی بشد شد آشکار
عقل ها ناقص ز توصیفش همان
مانده در کاخی ،زبان ناقص بیان
نیست درک عقلی به دیدن ای رها
خالقی را حمد ، شایسته ، ثنا
بس حقایق بین چشمی جلوه گر
ناتوان ادراک ، عاری از هنر
حد و مرزی رنگ آمیزی دلا
پیکری پر نقش و زیبا برملا
از حقیقت وصف عاجز مردمان
مختصر گفتیم ما ، علمی بیان
آن که پیرامون خود را درک لا
معرفت حاصل چسان رؤیت خدا
پاک و برتر آن خدایی مهربان
کائناتی را هم او بخشید جان
مور را دادش چه پاهایی ظریف
با کمر باریک ، اندامی نحیف
ماهیان دریا و فیلانی عظیم
آفریدش آن خدایی بس علیم
کالبد جاندار را ، دادش حیات
روزیی دادش به هریک کائنات
نیستی ، پایان راهی شد دلا
مرگ شد میعادگاهش برملا
مرگ دارد هر تولد در حیات
وعده گاهی هست بر هر کائنات
چشمِ دل ، بینا کنی ،فهمی بهشت
دل ز دنیایی کنی چون مور کِشت
توشه اعمالی ذخیرت زیر کِشت
تا تو را هادی برد جانب بهشت
گر شگفت آور به زیبایی دلا
از خوشی خواهش ز نفسانی جدا
از مناظر زندگی زیبا کنار
دور از نفسی شوی خواهش هوا
فکرِ آن ، رویش بهشتی کن دلا
شاخه ها پیچیده هم بر خوردها
ریشه هایش در میان مُشکی نهان
جنب ساحل جویباران شد عیان
خوشه هایش همچو لؤلؤ آبدار
با تنوع میوه هایی بی شمار
هر طرف ناظر ببینی برملا
پر ز محصولات عالی شاخه ها
با چنان حیرت تماشا جلوه ای
را عیان ، بینی به سویت شاخه ای
خم شدش در دسترس باشد تو را
دور از زحمت ، بچینی میوه ها
خادمان جنّت مداوم گردشی
بین مهمانان بهشتی ای رهی
با عسل ها بس گوارایی شراب
میهمانان را پذیرش ناز خواب
از کرامت کردگاری بهرمند
این کسان مهمان توحید ارجمند
در سَرا ثابت ، فرود آیندشان
این کسان را ناز نعمت بی کران
از سرا ، نقل انتقالی این کسان
در سرا ، ثابت بهشتی جاودان
از سفر نقل انتقال آسوده جان
در سرا باقی جهانی ماندگان
بر منازل جلوه زیبا جنتی
دل چو بندی اشتیاق افزون همی
آن چنان مشتاق گردی رؤیتی
جلوه ای از جنتی را لحظه ای
با گذر ایام دور از این جهان
رخت ها بندیم جانب آسمان
از خدا خواهیم الطاف خدا
شامل این بندگان گردد دلا
رخت بندند از زمین جانب سما
در میان ، نیکان هم اینان جابجا
با دل و جان رخت بندند از جهان
سویِ جانب ، آسمان با نیکوان
خوش بر احوال آدمی نیکو سرشت
از جهانی می رود جانب ، بهشت
ولی اله بایبوردی


1