شعرناب

ترجمه پاره ای از خطبه حضرت  سجاد (ع) از منظومه تثبیت عشق

شنو پندی ، رسانی تا به اهلش
چه مردانی روایت را که نقلش
به ما شش چیز را خالق عطایی
به هفت چیزی چه برتر از جهانی
به حلم علمی ، سماحت با فصاحت
شجاعت با محبّت ، کن عنایت
که بر آن قلب­ هایی شد عطا ، هان
میان انگشت بینی ، قلبِ ایمان
نبی از ما که خاتم انبیا شد
علی از ما که خاتم اوصیا شد
عمو جانِ پدر ، جعفر که طیّار
عمویِ ختم مُرسل حمزه ،او یار
دو نورالعینِ پیغمبر ، محمّد
که زینت عرش باشند هر دو احمد
خودم را می­شناسانم ، بدانید
حَسَب را با نَسَب ، مردم بدانید
منم من ، پورِ این مکّه ، منا ، هان
منم من ، پورِ زمزم این صفا ، هان
منم فرزندِ رُکن ، آن را به دامن
ردا برداشت در جایش نهادن
منم ، فرزندِ پاکِ مصطفایی
طوافی ، سعی کردش نیک جایی
منم ، فرزند آن شخصی که معراج
بُراقی را سواری تا به آماج
منم ، فرزندِ آن کس سِیر دادند
ز مسجد الحرام اقصی نشاندند
منم ، فرزندِ آن فردی خدایی
به همراهش امین رفت منتهایی
منم ، فرزندِ آن شخصی ، ملائک
نمازی را به صف خواندند یکایک
منم ، فرزندِ وحی ، مُنزل قرآنی
محمّد مصطفا را ، سِبط نامی
علی المرتضی را نورِ عینم
که صاحب ذوالفقاری را عبیدم
دو زد نیزه ، دو هجرت ، هان دو بیعت
جلو پیغمبرش چون شیر طلعت
که در بدری ، حُنین جنگید چون شیر
برابر دشمنان ، شمشیر زد ، تیر
که صالح مومنین ، وارث نبیین
که قامع ملحدین ، یعسوبِ این دین
همان نوری مجاهد ، زینِ عابد
صبوران را صبوری ، جمله زاهد
منم ، هان ، ای جماعت ، حال دانید
نه قانع ، باز گویم تا شناسید
محامی مسلمین ، مکتب منم ، هان
علی بن الحسین ، مؤلا ، مسلمان
منم ، فرزند زهرا ، دُخت خاتم
پسر مقتول و سر ببریده ، ماتم
پسر عطشان ، قفا ببریده سر ، هان
جسد ، در کربلا افتاده ، مهمان
لباسش را ربودند ، خاتمش را
به حالش گریه کردند آسمان­ ها
طیوران ، جنّیان ، بس نوحه کردند
به دشمن با سنان سر ، هدیه دادند
اسیرانیم ما ، شامی جماعت
که آل الله ماییم ، لا عنایت
هدایت را به تقوا ، ما علمدار
که پرجمدارِ گمراهان ، شد اغیار
حَسَب را با نَسَب گفتم : جماعت
عدالت نزد ما باشد ، ولایت
رستاخیز در شام
تذکّر داد مولانا علی ، هان
مصایب با معارف حق ، مسلمان
جماعت آن چنان گریان و نالان
یزیدی ­ها به حیرت­ ، هان چه ترسان
اشارت تاموذّن ، خواند اذانی
بگفت : الله اکبر ، حق همانی
بزرگی از خداوندی چه خشنود
که ما خود بندگانیم ، عبد فرمود
چو لا را گفت و الّاالله فرمود
که لحم ، خونم ، وجودم گشت مسجود
جز او لا ، واحدی مطلق ، خدایی
کنم از عمقِ جان ، او را ثنایی
چو گفتش تا محمّد ، ختمِ مُرسل
بگفت هان ای جماعت وحیِ مُنزل
بفرمود ای یزید ، ای والیِ شهر
شما ، ای مسلمین ، ای مردمان دهر
محمّد جدِّ من یا جدّتان ، هان
که آل الله ماییم ما ، مسلمان
اگر گویی که جدّت هان ، دروغی
اگر گویی که جدّم ، پس چه گویی
چرا کُشتی حسین را ؟اهلِ عترت
چرا غارت ؟ چه کُشتاری ، اسارت
بماند از پاسخی ، حیران ، جماعت
چه گویم من شما را ، لا اطاعت
اثر سخنان حضرت در مسجد
یهودی فرد بود حاضر ، میان جمع
چو یک پروانه ­ای در دورِ یک شمع
شناسانید او را تا بدانم
شناساندش یزیدی گفت : ماتم
چه بد امّت ، شما هستید ، هر دَم
که سِبط الله را کُشتید ، لا غم
میان مردم ، اگر پوری ز موسا
اطاعت ما ز ایشان ، ای یزیدا
چنین خواندم کلامی را ز تورات
کُشد هر کس نبی زاده که آیات
بماند زنده ، ملعونی­ است جانی
بمیرد ، قعرِ آتش در عذابی
سخن حق بود ، گفتم هان یزیدا
بزن ، خواهی بکُش ، خواهی رها ما
مصیبت بس بزرگ آمد یزیدا
ستم بسیار شد بر پورِ زهرا
که در تاریخ ثبت آمد ستم­ ها
مصیبت نامه سخت تر لا ، حسینا
چه علّت کُشته شد ، مؤلا حسین هان
نباید کُشته می ­شد ، ای مسلمان
ولی اله بایبوردی


1