شعرناب

گزیده‌ای از اشعار پیرامون مقام والای شهید قاسم سلیمانی(۲)

بسم رب الشهدا والصدیقین
همزمان با فرارسیدن بیست و دوم بهمن ماه سالروز پیروزی انقلاب اسلامی و نیز در آستانه‌ی چهلمین روز شهادت شهید قاسم سلیمانی، با کسب اجازه از مدیریت محترم سایت ادبی شعر ناب استاد حاج سید فکری احمدی زاده، ذیلا ادامه‌ی گزیده‌ا‌ی از اشعار و دل‌سروده‌ها، پیرامون منزلت شهید قاسم سلیمانی، که توسط شاعرانِ ارجمند، در دیدگاه‌های پست یک ارسال شده بود، به ترتیب زمان ارسال، نوشته می‌شود و انشالله در گزینه‌ینقد، به رسم تقدیر، افراد منتخب معرفی می‌گردند.
🌷🌷🌷
۵۱
دیدگانم باز بارانی شده
برسوی یاران سلیمانی شده
سینه مالا مال ماتم گشته است
قلب ها افسرده از غم گشته است
آسمانی گشته است سردار زمین
غرق ماتم گشته است ایران زمین
دوستان کو جلوه پنهان صبح
گشته بر هم چهره خندان صبح
قمقمه خالی و آبم ریخته
از تنم سردار تابم ریخته
من سرا پا آتشم در نیمه شب
گوئیا خود آتشم از سوز وتب
می رسد هر دم نشانی از حسین
از نجف تا کربلا و کاظمین
برده از قاسم نشان و نام تو
همچو یاران حسین فرجام تو
دستها یاد از علمدارم دهند
یاد نعش وجسم سردارم دهند
دست و انگشتر کنارت دیده اند
چون حسین جسم تور ا گردیده اند
اربا اربا چون علی اکبری
از چه شد راس تو هم خاکستری
از حرم تا بر حرم گردیده اید
اجر صبر زینبی را دیده اید
عاشقان بوی حبیبان می دهند
عطر جان بخش شهیدان می دهند
در دل جمعیتی گم گشته اید
بر سر دستان مردم گشته اید
سالها خوی خدایی داشتید
پنجه مشکل گشایی داشتید
یاد مظلومی ما در پوشه هاست
یادتان در هر کنار و گوشه هاست
عباس ترکاشوند (عارف)
🌷🌷🌷
۵۲
دیدی که چه‌سان اسوه ی دلها ز جفا رفت
سردارِ سلحشورِ وطن نزدِ خدا رفت
از رفتنِ او دوست ، ز غم جامه دریده
حتّی به از آن ، ناله ی دشمن به هوا رفت
در مکتبِ او عشق و شهادت شده ترویج
عاشق شده و تا به فلک بهرِ صفا رفت
او تشنه ی دیدارِ خدا و شهدا بود
سردار به دیدارِ خدا و شهدا رفت
سرتاسر عمرش سخن از عهدِ خدا گفت
جان در رهِ عهدش بنهاد و به وفا رفت
دیدی که چه غوغا شده در جمعِ مریدان
سلطانِ دل و جانِ همه ، جان به فدا رفت
لرزیده ز نامش همه ی لشکرِ دشمن
لکن خود او با دلِ لرزان و دعا رفت
غم بارِ دگر پُر شده اندر دل (احمد)
از غصه ی جانی که دگر از تنِ ما رفت
حمید نوری (احمد)
🌷🌷🌷
۵۳
یلی برزمین افتاد
که جهانی تکان بخورد
جمیله عجم (بانوی واژ‌ها)
🌷🌷🌷
۵۴
قاسم ای مرد خدا داغ تو بر این دل ماست
تا ابد راه تو سر لوحه ی مردان خداست
به خداوند کریمی که تو را هدیه نمود
نام تو پرچمِ یاران علی شیرِ خداست
داعش آن نوکر ارباب شیاطین زمان
ضربتی خورده ز شمشیر تو که دست خداست
حرم آل علی بعد ابوالفضل رشید
دیگر این گونه ندید مرد دلیر که باوفاست
گرچه کشتند خبیثان دگر جسم تو را
لیکن آوازه ی تو شرط همه رمز بقاست
قوم ظالم که فریب خورد و ندانست فقط
آرزویت همه دم رفتن از این دار فناست
داغ بر دل بنهادی و تو رفتی به جنان
مزد آزادگی ات نزد خدای شهداست
یک جهان مانده که این نام سلیمانی چیست
رفتنش زنده تر از بودن در این دنیاست
لرزه افتاده ببین بر بدن قوم شریر
هرچه تهدید کنند گو که دگر باد هواست
عزتی بردی به کرمان که کریمان مبهوت
قبله ی حاجت ما بعد از این در آنجاست
تو امیر دل مایی و خداست یاور تو
«آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست»
خوش به حالت که شدی محرم اسرار ولی
از غم هجر تو بین گریه کنان آن مولاست
وای اگر رهبر من حکم جهادی بدهد
کاخ ارباب ستم در هدف اهل ولاست
وعده ی حضرت حق غیر از این هست مگر؟
ظلم ظالم به جهان منهدم و رو به فناست
گاوچرانی که چنین آتشی افروخته یقین
هیچ ندانست که دگر منتقمت ملت ماست
بشنو ای خصم زبون گفته مزینانی چنین
سخن مردم ما مرگِ بر این آمریکاست
علی مزینانی عسکری
تهران...هفدهم دی ماه ۱۳۹۸.
🌷🌷🌷
۵۵
یادت گرامی نازنین ، رفتی ولی بی ما چرا ؟؟
هرچند رفتی ، همچنان یادت صفای جان ما
در خاک بنشستی چوگل با نسترن ها لاله ها
ای باغ رضوان را چنین عطر تنت داده صفا
چشم حسود دشمنان سر سبزی مارا ندید
غافل که صدها قاسمی میروید از ایران ما
سردار سرو قامتم ، از رفتنت در ماتمم
شرح غمت را چون دهم با این زبان بی نوا
باور ندارم نیستی ‌‌، ¬ تو... مثل گلها زیستی
دلتنگی ام را با صبا ، نجوا کنم در باغها
جان بودی و جانان شدی از چشمها پنهان شدی
ای جان و هم جانان من رفتی ولی بی ما چرا ؟؟
( مسعود م )
-- پ ن
عمری به سجده نشستی و بوسه زدی بر خاک ،
اینک ببین که خاک سجده کنان بوسه میزند بر پیشانی بلندت
مسعود میناآباد (مسعود م)
🌷🌷🌷
۵۶
پائیز ز عطر خون شهیدان بهار شد
آن روزها که چهره ی ما پر غبار شد
تا سوخت چهره ی یاران بی قرار
تا لاله ها ز تف دل چو خار شد
بلبل ز آشیانه برون رفت وقت عشق
آهی کشید نرگس و چشم انتظار شد
بلبل دلش شکست و به خوابی عمیق رفت
نرگس، پس از مرگ همدمش داغدار شد
دنيا ز خون نرگس سرخ بهار عشق
بالید به خویش و صاحب صد افتخار شد
چشمان خویش بست و به خوابی عمیق رفت
بر صورتش نشسته هزاران غبار شد
چیزی نمانده از تن او در فرات خون
انگشتری که ماند و ز او یادگار شد
گفتم که از وَرای سماوات آمدست
حتی اگر که رفت ؛ بیشتر ماندگار شد
در مکتب عشق کدام خِضر رفته ای؟
تا رفته ای جهان ز غمت بی قرار شد!
این خاک و سرزمین که تو را می کند نگاه
از خون سرخ قلب تو پر اعتبار شد
ترسم که تشنه بودی و مانند سرورت
بعد از تو آسمان و زمین جویبار شد
سرچشمه ی حیات! بده ما را امان ز مرگ
مرگ از نگاه با شرفت شرمسار شد
تیغت که بر جهان ستم زخم می نِشاند
صد آه کنون شکسته و گُم ذو الفقار شد
ای پاسدار غیرت و ای وامدار حُسن
زاییده مالکی چو تو در روزگار شد؟
مالک نرو به مصر که فردا ز غربتت
حیدر ز حزن و ماتم تو سوگوار شد
دانیال صفی‌پور منصوری (یوسف)
🌷🌷🌷
۵۷
مانده ام؟ مانده ام؟؟
بی هویتی در رنگها از سرزمین مردان عاشق
گردان رعد یاد عروج یاران مرد
به لبخند بدر آغوش مادرانه‌ی شلمچه
و این من به دوراهی ابهام
جامانده‌ای به هزارتوی دلبستگی‌ها
و آن سو
یاران به راه آسمان
خندان باشکوه
و من؟ نفس دون
دردی مدام
زهره‌ی در پایانه‌ی وجود
آه از کوچه‌های شهید
به بارانی خنجر لحظه‌هایم
بارها رفتم دعایم کنید
دعایی به حجم روزهای ماندن
با توام با تو ای روزهای اخلاص
کربلای پنج یادت بخیر
وقتی بچه‌های گردان
به آغوش سیم خاردار
درس مردی می‌دادند
به یاد آخرین دعای کمیل
به یاد کوچه بنی هاشم
سوز ناله‌ها به چاه
به یاد پهلو شکسته
عروج فاطمی
در حنابندان دوستان
آه از ترس مبهم، فریب شیطان
درمانده‌ای به خودفریبی
کیستم درانتها
تنهای تنها
تنهایی به مرگ تدریجی
در کنج درد می‌سوزم
باز از کاروان دور افتاده‌ام
بیچاره‌ای به خودمرگی زمان
امیدم پیروزی مردان بزرگ
مردانی عاشق از جنس خاک
عاشقان کربلا به امتداد عاشورا
چون او، قاسم به میدان عمل
یادش به خیر سردار مردی
تسخیرکننده‌ی قلوب
سرباز میهن حاج قاسم سلیمانی
علی ناصری ۱۸/ ۱۰/ ۹۸
🌷🌷🌷
۵۸ و ۵۹
دو شعر از شاعری گمنام می‌فرستم که همانروز یعنی ۹۸/۱۰/۱۳ این دو شعر را سروده است:
شعر اول:
باز هم حادثه و لاله یِ بارانی ها
بویِ آلاله یِ مستانه یِ ایرانی ها
باز تابیده شده ماهِ درخشانم از:
جوششِ ساغرِ خونینِ سلیمانی ها
___
شعر دوم:
در لحظه یِ جانی تو و در خَلْسه یِ آنی
ای کوه تماشایی ام، ای راهِ نهانی....
گفتی که زِ سر می‌گذری یا که زِ دستت؟
ای نورِ درخشنده یِ دشتِ ظُلَمانی...
تقدیم به تناور مردِ تاریخ ( سرلشکر سلیمانی)
شاعر_ گمنام
ارسالی از علی نصراللهی (سپیدار)
🌷🌷🌷
۶۰
سلام مرد رفتی و تنها دستت را برایمان به یادگار گذاشتی تا بی یاور نمانیم
دستت را که دیدم تازه فهمیدم این ماییم که مردیم تو تنها پرواز را به خاطر سپردی
گمانم اون بالا بیشتر بهت نیاز داشتن
رفتی یا رفته ایم نمی‌دانم فقط می‌دانم
از تن به در آمدی تا ببینی چه حد است طیران آدمیت تو حتی سوزن عیسی که انگشترت بود توی دستت جا گذاشتی
کجا ای مرد معراج اینقدر بی ما کجا
مسیحا الهیاری
🌷🌷🌷
۶۱
سردار بی منّت
نگه کردم به اطرافم همه زانوی غم در بر
جهان شد غرق واویلا «سلیمانی» شده پرپر
ز دستِ دشمنِ پستِ جفا پیشه، شد افلاکی
شهادت شد نصیب او، کبوتر گشت تا داور
شراب عاشقی نوشید و شد راهی سوی میدان
چو «قاسم»، کربلایی شد هزاران زخم بر پیکر
مجاهد بود و جان بر کف، دلاور بود و بی همتا!
میان خاکیان خاکی، میان سروران سرور
نمی‌افتاد شیر شرزه در دام تبهکارن
مگر از مکر جاسوسی که از پشتش زده خنجر
چه خونهایی که شد جاری، چه جانهایی که رفت از دست!
از آن شیطانِ کذّابی که دارد خوی عصیانگر
من از شادیِ کفتاران و روباهانِ بی صفت؛
شدم آگاه وای من که شیری خفته در سنگر
دلا خون گریه کن از این فراق سخت و جانفرسا
شهادت پیش او شیرین؛ فراقش هست ویرانگر
بخواب آرام ای سردار بی منّت سلیمانی!
که ما هستیم بعد از تو به خونخواهی مصّمم تر
هزاران کاوه و آرش به راه افتند، از هر سو
علم بر دوش بی‌پروا شرار غیرتت در سر
علیرضا حکیم
🌷🌷🌷
۶۲
چیدند گل سرسبدِ بُستان را
فرماندهِ جان بر کفِ در میدان را
لعنت به حرامیِ پلیدی که فروخت
سردار سلیمانیِ با ایمان را
علیرضا حکیم
🌷🌷🌷
۶۳
درود بر تمامی جهادگران و دریادلان و شیران پاک ایران زمین که جان و عمر و لحظه های ناب و شیرین زندگی شان را فدای آسایش و امنیت هموطنان و میهن خود می کنند.
درود بر سردار راستین میهن باد!
خون پاکشان همیشه جوشان!
بتول رجائی علیشاهدانی (صنم)
🌷🌷🌷
۶۴
سردار دین
سردار دین و غیرت!
رفتی در اوج عزت
بر کام تو گوارا
این باده‌ی شهادت
خونت کشد به آتش
بی شک سپاه دیوان
خیزد ز قطره هایش
صدها یل مسلمان
رانند از این کرانه
بیرون ، سپاه دشمن
خاور میانه ای نو
زاید بزرگ و ایمن
خاور میانه‌ای که
عاری ز دیو باشد
بر کوی و برزن آن
نور خدا بپاشد
تقدیم به خانواده ی سردار شهید سلیمانی
یوسف صمدی، (آدم)
🌷🌷🌷
۶۵
دشمن کبوترها
ز نو شیطان جنگ افروز
جنایت کرده است امروز
ترور کرده است مردی را
که بود او مهر نور افروز
همان شیطان که خونین است
جهان از چنگ و دندانش
ولی مخمل کشد دایم
به روی مشت سندانش
گهی در پوشش حور و
گهی در هیئت مار است
مدام او تشنه ی نفت و
چو گرگی هار و خونخوار است
همیشه تشنه ی جنگ است
نفس از چنگ او تنگ است
برای عالم امکان
سراسر مایه ی ننگ است
نمانده یک وجب سالم
جهان از جنگ و نیرنگش
همیشه می چکد خون ها
ز نوک پوزه و چنگش
گهی در خون کشد افغان
گهی سوریه و سودان
گهی هم غزه و لیبی
گهی بغداد و گه، لبنان
همیشه ، با هزاران فن
گهی کودک کشد گه ، زن
چو جغدی با کبوترها
همیشه باشد او دشمن
رسیده وقت آن اکنون
که آمریکای اهریمن
به بند آید و این عالم
شود از شر او ایمن
یوسف صمدی آزاد (آدم)
تقدیم به خانواده ی سردار سلیمانی و همه ی داغ دیدگان مسلمان
🌷🌷🌷
۶۶
صبح‌غمانه
با تو می‌‌اندیشم ای سردار بی‌‌‌مزد و بها
می‌شوم بی‌اعتنا دیگر نترسم هیچگاه
من نمی‌دانم چه خواهد شد
ولی این را که خواهم گفت
که خون تو شود منجر به قطع ریش دشمن‌ها
*****
حرف‌هایت،‌عکسهایت،گریه‌های چشم‌هایت
من نمیدانم به پیش حضرت قائم
چگونه این مصیبت گفت
*****
پس زدند اینجا شکستند بر تنم پوشید سیاه
و نوشتند به خطی با رنگ قرمز و سیاه
خط قرمز نیست دیگر هیج جا
ای سیاه پوشیده ای تن پوش‌ها
*****
باورم نیست که باور کنی ای دوست
تو نباشی من چگونه صبح لبخند بر این امنیت شهر کنم
تو نباشی من چه خاکی به سر ظالم بی داد کنم
تو نباشی من چه فریاد به سر پاکی حلاج کنم
من چه دارم بجز این جان که فدای ره این خاک کنم
*****
باورم نیست که باور کنم ای دوست
در میان آن صلابت آن سکوت
چهره‌‌ای بی‌ادعا صحبت دیدار خون
پس چه کس با دشمن دندان خون
راه خیبر از میان معبری خواهد گشود
پس چه کس از دشمن دین خواب راخواهد ربود
باورم نیست که باور کنم این راه خواهد بود
*****
و همان دم که در آن دم
با صدایی به ندایی
باورم شد که درونم به ندایی
خواهد گفت
که هزاران ز سلیمان زمان
پرچمش دست گرفت،
خواهد گفت
که‌ در این راه نترسیم ز خطر
بیخ دشمن بِکنیم از سرخصم
تا نباشد دگر این پرده ز غم
تا بکُوبیم بر سرش
آن جنون کافه‌‌ی‌مست
و بگوییم تو بمیر
مرگ بر این جامه‌ی‌مرگ
ابراهیم آروین
🌷🌷🌷
۶۷
هرچند به خاک پیکر او افتاد
گلبرگ تنش شبی به هر سو افتاد
سرمست شد از عطر تنش هر گلزار
تا روی زمین آن گل شب بو افتاد
طیبه حسنی (ساحل)
🌷🌷🌷


2