دلنوشته - سلام به تو و صبح زیبای ظهورت...سلام به تو و صبح زیبای ظهورت! میدانم یک روز خواهی آمد و در همهٔ شعرهای شاعران نام تو جاری خواهد شد. و دل همهٔ مردم، به زلالی شبنمهای بر گلبرگ نشسته خواهد شد. به تمام گنجشکهای شهر سپرده ام، ساعتِ آمدنت، گُلهای خوابآلود را بیدار کنند و این شهر دلتنگ را، عطرآگین قدم های مبارکات کنند. تصمیم گرفته ام وقتی که آمدی، بر جایِ قدمهایت بوسه بکارم... کاش در آن هنگام فراموشم نشود. ای مشرقی ترین مردِ تاریخ! ای وارث خورشید... در مسیر آمدنت چشمهایم را گم کردهام... کاش فردای طلوعات زودتر برسد. تمام دیوارها را خراب کنی و پنجرهها را بگشایی و غروبهای تلخ را خط بزنی. به شوق دیدارت؛ هزاران کبوتر از قلبم به سمت تو بال میگیرد. مگر من چه دارم جز قلبی خسته از هجران، تا مژدهٔ آمدنت دهم. باورت باشد که تنها افتخارم این است که عاشق تو هستم... و تنها دعایم: خدایا مرا عاشق بمیران! اللهم کل لولیک الفرج صاحب عصر و الزمان. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
|