چرا باید نمازخواند؟چرا باید نمازخواند؟ در این داستانِ زندگی ، که نویسنده اش خداست و سوژه اش تو ، چه حقی داری که به خالقت بی شرمانه بگویی که من اینچنین که تو خواستی نمیخواهم باشم ، یا آنچه را ازمن خواستی نمیکنم آن بهترین، که برای نقش مکمل داستانش تو نابوده را اجازه بودن داد، تورا اینچنین که هستی وباید باشی آفرید حال ناراضی ای ؟ قصد خودکشی داری ؟ خود میدانی اگر چنین کنی ، نویسندۀ دقیق و حاذق و باریک بین و لطیف طبعی که در این بیکران، حتی نقطهای را بیمورد ثبت نکرده ، اگر که ورقه چرکین جوهر پخش شده ی خونین و مالی شده آلوده به تو را پاره کند و در آتش اندازد ، حق دارد . تو که لیاقت ایفای نقشی دراین همه دنیای واقع، یافته ای اگرکه دائماً نتوانی سپاس این توجه را بجا آوری لااقل به نظم، روزی چند بار در اوقات خاص ، ازخالق برجسته و بیهمتا و یگانه ات تشکری بنما . معنای نماز همین است کمترین حرکتی که اندکی، تعظیم و فروتنی را بر انداممان حس کنیم و حسِ آشنای هیچ بودن را درمقابل بی نهایتی ، خوشگوار بفهمیم . آخر چقدر بی چشم و رویی و بی تفاوتی و جسارتهای رذیلانه ؟ آخرچقدرحقارتهای آلوده به عقده های خود ساخته ؟ موضوع را از دیدگاههای مختلف میتوان نگریست. آسمانخراش درحال ساختی را تجسم کنید که هیچ حصار و جانپناهی ندارد، نه در طبقاتش ونه راه پله هایش ، فکر کنید هر طبقه که بالاتر میروید چگونه از ترس افتادن ، لرزه بر تن مستولی میشود ، حال عروج خاک تا افلاک چگونه بی دستاویز میسرست ؟ آن دستاویز، نمازست. بهمن بیدقی
|