شعرناب

چرا باید نمازخواند؟

چرا باید نمازخواند؟
در این داستانِ زندگی ، که نویسنده اش خداست و سوژه اش تو ،
چه حقی داری که به خالقت بی شرمانه بگویی که من اینچنین که تو خواستی نمیخواهم باشم ،
یا آنچه را ازمن خواستی نمیکنم
آن بهترین، که برای نقش مکمل داستانش تو نابوده را اجازه بودن داد، تورا اینچنین که هستی وباید باشی آفرید
حال ناراضی ای ؟
قصد خودکشی داری ؟
خود می‌دانی اگر چنین کنی ، نویسندۀ دقیق و حاذق و باریک بین و لطیف طبعی که در این بیکران، حتی نقطه‌ای را بی‌مورد ثبت نکرده ، اگر که ورقه چرکین جوهر پخش شده ی خونین و مالی شده آلوده به تو را پاره کند و در آتش اندازد ، حق دارد .
تو که لیاقت ایفای نقشی دراین همه دنیای واقع، یافته ‌ای اگرکه دائماً نتوانی سپاس این توجه را بجا آوری لااقل به نظم، روزی چند بار در اوقات خاص ، ازخالق برجسته و بی‌همتا و یگانه ات تشکری بنما .
معنای نماز همین است
کمترین حرکتی که اندکی، تعظیم و فروتنی را بر انداممان حس کنیم و حسِ آشنای هیچ بودن را درمقابل بی نهایتی ، خوشگوار بفهمیم .
آخر چقدر بی چشم و رویی و بی تفاوتی و جسارتهای رذیلانه ؟
آخرچقدرحقارتهای آلوده به عقده های خود ساخته ؟
موضوع را از دیدگاههای مختلف میتوان نگریست. آسمانخراش درحال ساختی را تجسم کنید که هیچ حصار و جانپناهی ندارد، نه در طبقاتش ونه راه پله هایش ،
فکر کنید هر طبقه که بالاتر میروید چگونه از ترس افتادن ، لرزه بر تن مستولی میشود ،
حال عروج خاک تا افلاک چگونه بی دستاویز میسرست ؟ آن دستاویز، نمازست.
بهمن بیدقی


1