مگس آتشپارهامروز دوستی پرسید: معمولا افراد در شرف بازنشستگی مورد تکریم و احترام و حمایت مقامات و مسئولان سازمانشان قرار میگیرند و به نوعی خوب بدرقه میشوند، چرا بعد از سالها خدمت و نزدیک شده به زمان بازنشستگی، رئیس بزرگ تو رو از ستادبه شهرستان فرستاده ( تبعید کرده)؟ گفتم : عزیز نسین نویسنده ترک که معرف حضورتان هست، داستانی دارد به نام مگس آتشپاره . موضوع داستان در یک بعداز ظهر گرم اتفاق می افتد . نویسنده قصد دارد ساعتی دیده بر هم نهاده و استراحت کند و در این میان یک مگس ویز ویز کنان،با پروازهای ناگهانی و یورش گونه با عبور از کنار صورت و گوش ایشان، خواب را بر ایشان حرام میکند . تجسم کنید، همه ی مگسها بی حال و در حال چرت به سیم برق آویز از سقفاتاق چسیده اند .این حالت از این جماعت مگس، برای نویسنده که دنبال آرامش است، ایده آل است. حال بین این همه، یک مگس است که خودرا به در و دیوار و سقف و جماعت چرتی یادشده میزند تا آنها را به حرکتی و یا تکانی هرچند مختصر وادار کند . در حین بیدارسازی بقیه ، گاهی هم به نویسنده یورش میبرد تا حق حضور خود را بر این موجود تمامیت خواه هم اثبات نماید. نویسنده به هر زحمتی که هست ، مگس را شکار میکند و خوشحال و ظفرمندانه لاشه مگس آتشپاره را در زباله دان می اندازد. در این همهمه سایر مگس ها همچنان به سیم برق آویزانند و بی خیال که چه گذشت و چه ها میگذرد. پس از پیروزی بر مگس آتشپاره، نویسنده دچار عذاب وجدان میشود؛ - چرا بین اینهمه مگس ، فقط و فقط جان آنکه زنده بود و حرکتی داشت و دنبال بیدار کردن بقیه بود، میبایست گرفته شود؟ داستان جالبی است و صد البته عینی . من دقیقا در چنین محیطی کار میکنم و شخصیتی ( بلا نسبت آن مگس آتشپاره ) دارم وبه این خاطر رئیسم با ارفاق و بزرگواری بنده را از ستاد دورکرده است که خواب کسی را برهم نزنم.
|