دریای تفکر بهنظرم بزرگترین تفاوت هر قصه و هر نمایشی(فیلم، تئاتر و الخ) با زندگی دراینست که برخلاف آنها که نقطهی پایان دارند، زندگی نقطهی پایان ندارد. جز مرگ، هرپایان دیگری در واقع پایان یک دوره و شروع دورهای دیگرست. کما اینکه مرگ هم در بسیاری از ایدئولوژیها یک پایان نیست و سرآغاز یک شیوهی زندگی دیگرست. ازآنجا که تفاوت شدیدی در نگاه به پس از مرگ وجود دارد، راهم را همینجا از آن جدا میکنم و میگویم که به جز مرگ، در زندگی هیچ پایانی نیست؛ برخلاف دنیای قصهها و نمایشها. هر پایان، چه خوش و چه ناخوش، دو دقیقهی بعد هم دارد. همان لحظهای که با خود میگویی که خب حالا چه؟ حالا دقیقا چهکار کنم؟ شاید کوتهنظرانه باشد که بخواهیم فقط برای پایانها تلاش کنیم و ادامه را در نظر نگیریم. گمان میکنم اولین نفر دقیقا به همین نقطه رسیده که گفته مسیر مهم است نه هدف. چون هر هدفی، لحظهی بعدی هم دارد؛ آن لحظهی بعد هم بعدیای دارد و همینطور الی آخر. سوز سرما هم یک روز به پایان میرسد و بهار میآید. بهار بازهم تمام میشود و گرمای طاقتفرسای تابستان میآید و در پیاش بازهم زمستان و سرما. به دنبال چه میگردیم؟ به چه پایانی میاندیشیم در این دریای تفکر افراطی؟
|