حکیمانه 1سخنان حکیمانه سیاست شکار چیسیاست شکار چی روزی دو شکارچی به شکار می روند گرگ آنها را دنبال می کند شکارچی اول کوله خود را می اندازد تا تندتر بدود شکارچی دوم می گوید هر چه تندتر بدوی گرگ به تو می رسد. شکارچی اول می گوید می دانم سرعت گرگ از من بیشتر است من می خواهم از تو تند تر بدوم تا گرگ اول به تو برسد. در کلاس درس برنارد شاو روزی برنارد شاو نویسنده بزرگ انگلیسی در کلاس درس رو به شاگردانش گفت لای دو پایم چیست. همه دختر و پسر ها گفتند آقای شاو از شما بعید است این شوخی هارا بکنی برنارد گفت اشتباه متوجه شدید لایی پاهای من پایه صندلی است. در ساعت دوم استاد شاو به شاگردان گفت لایی پاهای من چیست همه گفتند خب معلوم است استاد لایی پاهای شما پایه صندلی است برنارد شاو گفت اشتباه فکر کردهاید لایی دو پای من چیزی است که شما ساعت اول فکر کرده بودید ستون پنجم فرانسیسکو فرانکو یک ژنرال اسپانیایی طرفدار دولت ارتش بود به این خاطر مخالفین را در شهر مادرید به محاصره در آورد و چهار ستون لشگر را برای محاصره این شهر فرستاد و بعد ها گفت ستون پنجم من موجب سقوط شهر شد او ستون پنجمی درست کرده بود و داخل شهر به صورت پنهانی به داخل شهر فرستاده بود از آن زمان به بعد ستون پنجم پایه گذاری شد آتیلا او از نژاد اسلاو و سرداری خونریزی بود که از روسیه حرکت کرد و تمام اروپا را به آتش کشید در میان سوگلی های بیشمار خود زنی قرقیزی بود زیبا که بسیار او را دوست داشت او وقتی وارد رومانی شد دلباخته دختری از رومانی شد سوگلی قرقیزی وقتی برای خود رقیبی سر سخت دید با ندیمه خود قرار گذاشت 0چچشبانه دختر رومانیایی را بکشند این حرف به گوش دختر رومانی رسید و او بلافاصله به گوش آتیلا رساند آتیلا گفت برو سرجایت به خواب و هیچ کاری نکن من پشت در مواظب هستم زن قرقیزی با شمشیر برهنه وارد و آتیلا بلافاصله با تبرزین سر زن قرقیزی را به در چسیاند و سر زن کتاب شد آتیلا دستور داد در لشگر خود زنان قرقیزی را بکشند و حدود 1300زن قرقیزی را گردن زدند. دوک پیرزن محمود غزنوی می گفت من از دوک پیر زنان بیشتر از نیزه شیر مردان می ترسم بچه شتر بچه شتری باش که داخل 3 سالگی شده باشد نه پشتی برای سوار شدن و نه پستانی برای دوشیدن حکمت خر نیاموزد بهایم از تو گفتار تو خاموشی بیاموز از بهایم در حقیقت خاموشی را از خر باید یاد گرفت بایزید بسطامی نقل می کنند که بایزید در کنار دجله نشسته بود ندایی از حق آمد که بایزید می خواهی که دست تو را رو کنم بایزید گفت خدایا تو هم می خواهی من دست تو را رو کنم و به خلق حد بخشندگی تو را فاش کنم و بندگان دست از عبادت تو بدارند ندا آمد ای بایزید نه تو دست مارا روکن و نه من دست تو را الاغ گمشده شیخ ابو سعید ابوالخیر در کلاس درس رو به شاگردانش گفت چه کسی هست در کلاس عاشق نشده باشد همه گفتند که ما عاشق شده ایم جز یک نفر که گفت استاد من تاکنون عاشق نشدهام... در همین حین دهقانی وارد کلاس شد و گفت الاغ من گمشته شما آن را ندیده اید شیخ بی درنگ گفت الاغت این جاست بیا ببرش. بو علی می گویند ابو سعید ابوالخیر شیخ بزرگی بود که بوعلی سینا در عمر خود یکبار موفق به دیدن او شد ازابو سعید پرسیدند بوعلی را چگونه دیدی گفت آنچه را من می بینم او کوری است که با عصای خود لنگان لنگان می آید بو علی در مورد عارف بزرگ ابو سعید گفت آنچه را که ما می دانیم اومی بیند روزی دو شکارچی به شکار می روند گرگ آنها را دنبال می کند شکارچی اول کوله خود را می اندازد تا تندتر بدود شکارچی دوم می گوید هر چه تندتر بدوی گرگ به تو می رسد. شکارچی اول می گوید می دانم سرعت گرگ از من بیشتر است من می خواهم از تو تند تر بدوم تا گرگ اول به تو برسد. ستون پنجم فرانسیسکو فرانکو یک ژنرال اسپانیایی طرفدار دولت ارتش بود به این خاطر مخالفین را در شهر مادرید به محاصره در آورد و چهار ستون لشگر را برای محاصره این شهر فرستاد و بعد ها گفت ستون پنجم من موجب سقوط شهر شد او ستون پنجمی درست کرده بود و داخل شهر به صورت پنهانی به داخل شهر فرستاده بود از آن زمان به بعد ستون پنجم پایه گذاری شد آتیلا او از نژاد اسلاو و سرداری خونریزی بود که از روسیه حرکت کرد و تمام اروپا را به آتش کشید در میان سوگلی های بیشمار خود زنی قرقیزی بود زیبا که بسیار او را دوست داشت او وقتی وارد رومانی شد دلباخته دختری از رومانی شد سوگلی قرقیزی وقتی برای خود رقیبی سر سخت دید با ندیمه خود قرار گذاشت 0چچشبانه دختر رومانیایی را بکشند این حرف به گوش دختر رومانی رسید و او بلافاصله به گوش آتیلا رساند آتیلا گفت برو سرجایت به خواب و هیچ کاری نکن من پشت در مواظب هستم زن قرقیزی با شمشیر برهنه وارد و آتیلا بلافاصله با تبرزین سر زن قرقیزی را به در چسیاند و سر زن کتاب شد آتیلا دستور داد در لشگر خود زنان قرقیزی را بکشند و حدود 1300زن قرقیزی را گردن زدند. دوک پیرزن محمود غزنوی می گفت من از دوک پیر زنان بیشتر از نیزه شیر مردان می ترسم بچه شتر بچه شتری باش که داخل 3 سالگی شده باشد نه پشتی برای سوار شدن و نه پستانی برای دوشیدن بایزید بسطامی نقل می کنند که بایزید در کنار دجله نشسته بود ندایی از حق آمد که بایزید می خواهی که دست تو را رو کنم بایزید گفت خدایا تو هم می خواهی من دست تو را رو کنم و به خلق حد بخشندگی تو را فاش کنم و بندگان دست از عبادت تو بدارند ندا آمد ای بایزید نه تو دست مارا روکن و نه من دست تو را الاغ گمشده شیخ ابو سعید ابوالخیر در کلاس درس رو به شاگردانش گفت چه کسی هست در کلاس عاشق نشده باشد همه گفتند که ما عاشق شده ایم جز یک نفر که گفت استاد من تاکنون عاشق نشدهام... در همین حین دهقانی وارد کلاس شد و گفت الاغ من گمشته شما آن را ندیده اید شیخ بی درنگ گفت الاغت این جاست بیا ببرش. بو علی می گویند ابو سعید ابوالخیر شیخ بزرگی بود که بوعلی سینا در عمر خود یکبار موفق به دیدن او شد ازابو سعید پرسیدند بوعلی را چگونه دیدی گفت آنچه را من می بینم او کوری است که با عصای خود لنگان لنگان می آید بو علی در مورد عارف بزرگ ابو سعید گفت آنچه را که ما می دانیم اومی بیند
|