کلبه سبزسلامی را که پاسخی از تو بود در دل آن شب ساکت به بیداری رساندم و باران پُر طراوت شهر کوچک دلم را مدیون تو بودم تا شاید برگی روشن از کلبه ی درونم چراغ شهرمان را سبز کرده باشد ندیده و نشناخته... از بیکران آرزوهایم... جویای تو گشتم... ولی امان از بی خبری... افسوس از سستی... و پشیمانم ازغفلت.. جویایت شدم.. تا مگرردپای ترنم غروبت را نشانم بدهی شاید هم رعدی از وجودم را خط امانم می نمودی و چه بی رحم است این واژه ی غفلت اما نه.. من با توهستم... همیشه و همیشه در کنارمن باش.. ای دوست ساعت های گمشده و همنشین ثانیه های نزدیکم خدا... 🌼عذراشعبان زاده(ملیکا)🌼
|