شعرناب

از انتولوژی های عاریه/قسمت دوم


در ظرف تاریک زمان
پر بود از" او"
از تراوش حسرت
، ایستادم
و به معاشقه ی لبریز ماه و دریا خیره شدم
، چقدر وحی موسوم جاری بود
و هوا، به اندازه ی سقوط یک پرنده ی کوچک از اوج
خیز بر میداشت
، فرانشیب و فروفراز کوچهای پی در پی
، در ظرف تاریک زمان پر بود از او..
***
بگذار شاخه گلی بر مزار امین الضرب بگذاریم
، چراغهای شب ، با آخرین فصل دلدادگی عجینست،
پشت خانقاه شمعی گریه میکند امشب
، تحریر شعر طربناک چشمانت،آه
بیگناهترین قصه ی عالمست
بگذار شاخه گلی در خیابان های گمنام بگذاریم
و عطر تبسم خزان را به آدمیان اندوهگین هدیه دهیم..
که پشت خانقاه، شمعی میگرید امشب
***
ما
چهار فصل مفتونیم
و میانمان، چهار عنصر مفرد جاریست
پارینه ی مغلوب
اینک مغبون
و فرداهای حامله!
، ما نثر منقوش اولین خاطره ایم
، که بی واسطه دوستی میورزیم
و در سالیان پیش و پس از این، هم
یار غار یکدیگر بودیم
، درست از سر انتشار همان چهار زندان!
و هیچ کس هم نپرسید
چگونه نمیمیرد جهات اربعه در جنگ نوشتاره های ما!!
***
از جبر شکوفیدن درخت
، فهمیدم
سالهای بسیاریست که رفته ام،
آنجا که آیینه ی آب هم با من همنوایی کرد
پشت دیوار زیارتگاه
زنی پرسید، تا اولین کلیسا چقدر راهست،
از سورمه ریز تلخ چشمانش میفهمیدم
که ، آوای باران، شنیدنی نیست
از آمدن و رفتنم، چند جفت کفش نو به جا مانده،
و باوری کهن
، و هیچکس نمیداند
تا پنجدری اولین بهشت را پای برهنه دویده ام!


1