یک اشاره... آیا هنرمند زمانه خویش بودن از الزامات هنرمندی و از شروط نفس زدن در هوای اندیشه ورزی است؟و از آن مهم تر آیا محک "هنرمند زمانه خویش بودن" تنها مطرح شدن در زمان مشخصی است؟ " آب را گل نکنیم" / "هوا بس ناجوانمردانه سرد است"؛ این دو جمله در ادبیات ایران از جایگاهی فرارتر از حد معمول و متعارف برخوردارند.هر دو پاره هایی از اشعار دو شاعر سرشناس ایرانی می باشند؛ سهراب سپهری و مهدی اخوان ثالث. در کنار یکدیگر قرار دادن این دو "جمله"،از این جهت است که نشان دهیم دو عبارت از دو شاعر کاملا متفاوت در ادبیات فارسی چگونه می تواند در اذهان عام و خاص ماندگار شود. دنیای اندیشه و شعر سهراب سپهری با اخوان ثالث تفاوتهای بسیار داشت و به تعبیری هیچکدام دیگری را در عالم شعر به رسمیت نمی شناختند،آنگونه که دیگر شاعر نام آشنای ایرانی احمد شاملو می گفت«یا من و یا سهراب سپهری،یکی از مرحله پرتیم»! در عالم هنر بسیاری از آثار با این اتهام مواجه و از میدان بدر می شوند که "حرف زمان و از جنس زمانه" نیستند.اشعار سهراب سپهری نیز سالها با چنین اتهامی از میدان بدر شد و نام شاعر نیز بر همین نهج.روشنفکران ایرانی از دهه 30 تا 60 سهراب و آثاراش در شمار نمی آوردند و او را وصله ی ناجور زمانه می دانستند. اما پس از سه الی چهار دهه سهراب سپهری به یکی از "مهمترین شاعران فارسی زبان" بدل شد!و جریان کپی برداری از سهراب آغاز بکار کرد.چراکه بسیاری،همچون سهراب شعر سرودن را امری بر مدار سهولت می پنداشتند. اما ناکامی این جریان کپی برداری نشان داد که آثار سهراب همان حکایت سهل و ممتنع در هنر است. سپهری در نیمه دوم دهه 30 که شعر ایران بر قله های رفیع سیاست و ایدئولوژی نشسته بود،از بودا و اندیشه وحدت آسیا و روح لطیف گلها سخن می گفت.سالها بعد نیز زمانی که اندیشه شاعر از "آب را گل نکنیم" حکایت می کرد،حملات به او شدت گرفت که "در پای همین آب کسی را گردن می زنند"! و سپهری شاعر زمان و هنرمند زمانه خویش نبود.اما آیا هنرمند زمانه خویش بودن از الزامات هنرمندی و از شروط نفس زدن در هوای اندیشه ورزی است؟و از آن مهم تر آیا محک "هنرمند زمانه خویش بودن" تنها مطرح شدن در زمان مشخصی است؟ در دهه 30 و 40 شعر ایران با شاعرانی مواجه بود که آثارشان سرشار از مفاهیم(!) مورد توجه در آن روزگار بود. از جمله "خون و خنجر و گلوله و آتش و ..."،اما با گذشت کمتر از یک دهه بسیاری از ایشان در فراموشی از حافظه ی ادبیات و روزگار از یکدیگر سبقت گرفتند و امروزه تنها نامی به اشاره از آنها در کتابهای "مرور تاریخ شعر ایران" جهت پر کردن لیست شاعران، بجا مانده است و بس. سهراب سپهری در میان شاعران ایرانی دارای مشخصه ای است که پرداختن به آن به مثابه مقیاسی بارز از چگونگی مرزبندی شاعران "متعهد" و "غیرمتعهد" از اهمیت فراوانی برخوردار است. همان سهراب که در بیش از 3 دهه از فعالیت هنری خود، در دنیای شعر مورد بی مهری و بی توجهی بسیار قرار گرفته بود،به یکباره از چندان تقدس و اعتباری برخوردار شد که تصاویر و اشعار او بر دیوارهای محافل هنری بعنوان نمادی از اعتبار و افتخار جای گرفت. اما همین تقدس افراطی نیز از جانب گروهی دیگر از جمله روشنفکران رادیکال ،تحت عنوان "نماد عوام زدگی" مورد طعن و طرد قرار گرفت. سهراب سپهری در این میانه اما در حسرت "شناخته شدن و خوانده شدن "بود. در ویژه نامه ای که چندین سال پیش از این، یکی از مجلات روشنفکری درباره سهراب سپهری منتشر کرد،یکی از نویسندگان(عباس میلانی) سهراب را رمانتیک ترین شاعر ایرانی نامیده بود در حالی که در چند صفحه بعد یکی از شاعران(شمس لنگرودی) او را غیررمانتک ترین شاعر! این تحلیلها و تاویلهای متفاوت از سهراب سپهری بیش از آنکه با توجه و در ذیل خوانش و نگرش به آثار او صورت پذیرد،سخت تحت تاثیر فضای سیاسی،اجتماعی و فرهنگی پیرامون او شکل گرفت. رمانتیسیسم اشعار سپهری را آیا در میان سروده ها او می بایست جست و یا در مقایسه "ظاهر کلام او" با زبان شعری غالب شاعران هم روزگار او؟ سپهری زمانی که می سرود: جای مردان سیاست بنشانید درخت تا "هوا تازه" شود مورد طعن شاعر "هوای تازه" و شاعر "هوا بس ناجوانمردانه سرد است" قرار داشت که نسبت به آنچه در جامعه می گذرد بی توجهی پیشه کرده است. اما داستان این بود که تمامیت خواهی هنرمندان ایرانی که از قضا منادیان برقراری دموکراسی بودند،اجازه نمی داد که تکثر گرایی در حوزه اندیشه تا این حد به رسمیت شناخته شود که برای رسیدن به "هوای تازه" هرکس مسیری را انتخاب و تجربه و پیشنهاد نماید. درد و دامنه این حکایت فراوان تر از این مقال و مجال است.اما کوتاه سخن در این رهگذر اینکه؛سهراب سپهری در اشعار خویش روایتگر تجربیات درونی خویش بود.تجربیاتی که از فیلتر "شاعرانگی" او عبور کرده بود.روایت این تجربیات در قالب اثر هنری معنای روشنی از "هنرمندی" را روایت می کند و سپهری از این منظر هنرمندی تمام بود. تارکوفسکی در جایی گفته بود«هنرمند به جای همه کسانی حرف می زند که خود قادر به سخن گفتن نیستند».بنبر این تعریف سپهری در اشعار خود از جانب همه "چیزهایی" سخن می گفت که خود قادر به سخن گفتن نبودند.سنگ و گل و رود و دشت و رنگ و آسمان و حیوان و علف و... در اشعار او به شیواترین بیان سخن می گویند. و این کجا و حکایت شاعران "متعهد" کجا؟ که تنها و تنها "از جانب همه کسانی حرف می زنند که بواسطه در اختیار داشتن "تریبون سیاسی"،تنها توانایی سخن گفتن دارند و بس! یادداشت ویژه "باهم" به بهانه سالمرگ سهراب سپهری
|