مرز شعر و نثرمیل میکند، مقدار تابع نیز به سوی مقداری خاص میل خواهد کرد.همانطور که در ریاضی حد معین برای توابع معین وجود دارد، قطعا در ادبیات که دامنه گسترده تری از مفاهیم انسانی را در بر می گیرد، تعاریف و مرزها گسترده تر خواهد شد.در ریاضی مرز معینی برای حد وجود ندارد و مثلا Xبه سمت فرضا۳ میل می کند اما هرگز ۳ نمی شود.۲/۹۹۹۹۹۹۹۹۹ می شود ولی ۳ نه. مرز نثر و نظم از این هم پیچیده تر و در هم تنیده تر است.چرا که در ادبیات علاوه بر ظاهر، مفهوم و عمق دیگری هم برای واژگان تصور می شود.در تعریف، به کلام موزون و مقفایی که اوقع در نفوس باشد ، شعر گویند.شعر آزاد و سپید هم که موزون نیستند و هجاها جه به لحاظ تعداد یا از حیث کوتاه و بلندی برابر نیستند، قائل به وزن درونی و خیال انگیزی کلام هستند.ای بسا کلام موزون و مقفایی که از دایره شعر بیرون است و به عکس کم نیستند جملاتی که در ظاهر نثر هستند اما از چنان عمق و زیبایی برخوردارند که با خیال راحت می توان شعر خواندشان. مرا از آوردن مصادیق معاف کنید چه، چنان ذهن آشفته و مغشوشی دارم که نگو و نپرس. البته برخی از نو قلمان زیبا نگار با تصور و برداشت دور از واقعیتی که از شعر نو دارند، فکر می کنند با جابجایی ارکان جمله یا تشبیهات عجیب و غریب و حتی معنا زدایی های افراطی از صفات و ... در یک کلام ساختار شکنی های بعضا مستهجن،بقول خودم مرتکب شعر شده اند و نامش را آزاد، سپید و نو می گزارند. اینکه اینگونه ارتکاب ها(به زعم خودم) را شعر بدانیم یا نه، بیشتر سلیقه ای است.بستگی به نوع نگرش مخاطب دارد. درحقیقت این مخاطب است که مرز میان شعر و نثر را تعیین می کند.هر چند خود شعر و نظم هم مقوله پیچیده و قابل اعتنایی است....
|