فریاد حقیقت تقدیم به همه کسانی که به برابری انسان ها ایمان دارند... ******* استاد، بادی به غبغب می اندازد و با لحن معلم های دبستان می گوید: _ یه پزشک حداقل نوزده سال درس خونده. درسته؟ کارمندان با لحن دانش آموزان دبستانی، همه با هم پاسخ می دهند: _ بعععععععله! استاد با خرسندی ادامه می دهد: _ یه کارگر درس نخونده یا اگه خونده، کمتر از یه پزشک خونده. درسته؟ کارمندان دوباره با همان لحن قبلی پاسخ می دهند: _ بعععععععله!... علت حضور استاد، کلاسهای توجیهی قوانین استخدام کشوری است که اخیراً به صورت اجباری برای تمام کارمندان دولت و در تمام ادارات دولتی برگزار می شود. استاد پس از مطرح کردن مقدمات فوق، و گرفتن تاییدیه از کارمندان، نگاهش را مانند تور ماهیگیری محکمی روی حاضرین پرتاب می کند و می گوید: _ پس چون یه پزشک بیشتر از یه کارگر درس خونده، حق داره که حقوق و مزایای بیشتری نسبت به یه کارگر داشته باشه. درسته؟ کارمندان بدون هیچ مقاومت ذهنی بی اختیار پاسخ می دهند: _ بعععععععله! استاد که از اثبات هنرمندانه ی قضیه ی مطرح شدهراضی به نظر می رسد، لبخندی می زند و فاتحانه در طول سن سالن اجتماعات شروع به قدم زدن می کند، ولی ناگهان صدای مردی در سکوت سالن می پیچد: _ ببخشید استاد! استاد به سمت صدا بر می کردد و با تکبّر به مردی که برخاسته است می گوید: _ بفرمایید! مرد با آرامش و خونسردی شروع به حرف زدن می کند: _ در فلسفه به روشی که شما در بحثتون ازش استفاده کردین میگن سفسطه، یعنی گرفتن نتیجه ی نادرست از مقدمات درست! استاد آب دهانش را می بلعد و مرد ادامه میدهد: _ یه کارگر سال ها توی سرما و گرما کار کرده و سختی کشیده. سپس رو به کارمندان می کند و می پرسد: _ درسته؟ کارمندان سری تکان می دهند و می گویند: _ بله! مرد ادامه می دهد: _ یه پزشک در اون سال هایی که کارگره کار نی کرده و سختی می کشیده، زیر کولر و کنار بخاری راحت می نشسته. درسته؟ کارمندان دوباره سری تکان می دهند و پاسخ می دهند: _ بله! مرد ادامه می دهد: _ پس یه کارگرحق داره که حقوق و مزایایبیشتری نسبت به یه پزشک داشته باشه. درسته؟ کارمندان شگفت زده پاسخ می دهند: _ بله! درسته! مرد لبخندی می زند و می گوید: _ نه! درست نیست، چون این روشی هم که من به کار بردم سفسطه بود، روش درست اینه: یه پزشک و یه کارگر هر دو انسانند درسته؟ کارمندان بلافاصله پاسخ می دهند: _ بله! مرد ادامه می دهد: _ هر دو یک معده دارن، یه نیاز به خوراک و پوشاک و مسکن، یه نیاز به جنس مخالف، یه نیاز به تفریح. درسته؟ کارمندان صادقانه پاسخ می دهند: _ بله! مرد ادامه می دهد: _ پس یه پزشک و یه کارگر و یه مهندس و یه کشاورز و یه بقال و یه راننده و به طور کلی یهانسان، با هر شغل و هر سطحی از تحصیلات، حق داره که حقوق و مزایاش با بقیه یکسان باشه. درسته؟ کارمندان به هیحان می آیند و یکصدا پاسخ می دهند: _ بله! درسته! و به دنبال آن، همهمه ای سالن را فرا می گیرد. استاد که می بیند کنترل کلاس از دستش خارج شده، دفترچه ی یادداشتی از جیب بغل کتش در می آورد و با نفرت از مرد می پرسد: _ اسم شما چیه آقا؟ مرد لبخندی می زند و می گوید: _ فریاد حقیقت! ******* پی نوشت: ۱) این داستان واقعی ست. ۲) فریاد حقیقت_ از هیچ تا خودآ(مجموعه داستان کوتاه)_ م. فریاد_ انتشارات نگار تابان_ تهران۱۳۹۸
|