نگاهی به آرایه های بدیعی معنوی در غزلیات تقی دانش(قسمت دوم)3-23- ترجمه: در تمامی کتب بدیعی فارسی، از گذشته تا حال، منظور از صنعت ترجمه، را آن دانسته اند که : که شاعر معنی بیتی تازی را به پارسی یا به زبان و لغت دیگر نظم کند. به عنوان مثال:( رادویانی،1362: 115) و(واعظ کاشفی سبزواری، 1369: 141) و (زاهدی، 1346: 381) و( نشاط، 1342، ج دوم: 184) و (نجفقلی میرزا، 1362: 78) و( شمس العلمای گَرَکانی، 1377: 119). نوعی دیگر از صنعت ترجمه، که در هیچ کتاب بدیعی فارسی از گذشته تا حال، بدان توجّه نشده است، آن است که متکلم در بیتی، دو کلمه از دو زبان مختلف( به عنوان مثال: عربی و فارسی) را آورده باشد. ای فلک درهــــــا به شبهـــــــا بستـــــه گردد از چــــــه بر مـــــا باب هجــــران می گشایی (دانش، 1383: 588) گـــــو به رقیـــــب دانشا! رم مـــــده آهوی مرا کز غــــــزل آن غــــــزال را زود به دام بر کشم (همان: 518) مــــــن به هجــــران توام با تو و در عین وصالم دیــــدۀ بی بصران دیـــــده که از من تو جدایی (همان: 598) بی روی چــــــو شمس و قمـرت روز و شبم بین چــــــون می گــذرد بی رخــــــت ایّام و لیالی (همان: 603) 3-24- تردید: اگر لفظی در کلام مکرر گردد و معانی متعدد از آن اراده شود( یعنی مصداق آن در تکرار مختلف گردد و در ترکیب کلام متفاوت گردد چنانکه یکی مبتدا و دیگری فاعل باشد) صنعت تردید حاصل است. اگر این تفاوت و اختلاف یاد شده موجود نباشد، صنعت تکرار حاصل است.( نشاط، 1342، ج دوم: 203). آن عبارت است از اینکه لفظی را مکرر نمایند و معانی متعدده از آن قصد کنند.( تقوی، 1317: 257). خود نگفتــــــی خلق کردم خلق تا خود را نمایم جلـــوه در ذرّات هستی کـردی و خود را نمودی (دانش، 1383: 645) به جانت پــــرده دری حق چون تو جانان نیست چــــــرا به پــــــــرده برفتی که پرده ها بدری (همان: 646) 3-25- تصلّف: در لغت، لاف زدن باشد؛ و در اصطلاح چنان بود که شاعر در مدح خویش مبالغه کند؛ و در خود ستایی، به اقصی الغایه بکوشد و هر چند این اسلوب محمود نیست، اما شاعر را در آن رخصتی هست.( واعظ کاشفی سبزواری، 1369: 159). کمتر غزلی را می توان سراغ یافت که دانش در آن، به تبعیت از شعرای پیشین و شعرای همسبک خویش- بازگشت ادبی- در آن به خودستایی نپرداخته و هنر شاعری خود را به رخ دیگران نکشد. نه انصاف از فصاحــــــت یا بلاغت همسرم آری اگــــــر حسان ثابت را و گر سحبــــان وائل را (دانش، 1383: 239) بـــــــه گفتــــــار مــــــن دیگــــران پیروند نــــــــه دانش بـــــــود پیـــــــــرو دیگران ( همان: 527) بس است فحــــــر ز فردوســی و من اندر شعر که او خـــــــدای سخن مــــــــن پیمبر سخنم (همان: 503) 3-26- تعمیم: آن است که برای دفع توهّم انحصار، مطلبی را به طور عموم و شمول بیان کنند.( زاهدی، 1346: 424).آن است که در نظم یا نثر مطلبی را عمومیت دهد، برای دفع توهّم انحصار یا از حصر خارج نماید.( شمس العلمای گَرکانی، 1377: 152). تنهـــــــا به شهـــر مردم شهرت نه دل دهند آهــــــو به دشتــت ار نظری دید رام توست (دانش، 1383: 335) 3- 27- تفریق: تفریق، در لغت پراکنده کردن است؛ و در اصطلاح، آن است که میان دو چیز تفریق کند، بی آنکه جمع کرده باشد.( واعظ کاشفی سبزواری، 1369: 141). حُسن تـــو حُسن القضا خط تو سوء القضاست از پــــی شادی غم است بعد عروسی عزاست مـــــن به تو نالان سحــر، بلبـــل شیدا به گل فاختـــــه ز آزاد سرو بـر سر شور و نواست (دانش، 1383: 352) ابله همــــــه در راحت و دانــــا همه در رنج ای تعمیـــــه سازان فلک، این چـــه معمّاست (همان: 348) 3-28- تفریق با تقسیم: آن است که میان دو چیز جدایی اندازند سپس آن را تقسیم کنند.(اسفندیار پور، 1388: 163). در منبـــــر و محــــراب به واعظ نگر و شیخ کایـن در خفقـــان باشد و آن در یـرقان است (دانش، 1383: 372) شیخ ز پیش مقتــــــدا، محتسب از قفــای من این شده فخـــر رازیـــم، وآن شده نصر مازنی (همان: 644) 3-29- تفریق با جمع: در هیچ یک از کتب بدیعی فارسی به آرایۀ «تفریق با جمع» اشاره ای نشده، در همۀ این آثار، «جمع با تفریق» آمده است. این آرایه دقیقا بر عکس«جمع با تفریق» است. جـــــــان دادن و بوسه ز لب یـــــــار خریدن سودی است که هرگـــــــــز نکنــد هیچ زیانی (همان: 601) 3-30- جمع با تفریق: جمع با تفریق آن است که میان دو چیز به یک صفت جمع کنند؛ و باز به دو صفت متغایر تفریق کنند.(واعظ کاشفی سبزواری،1369: 143). عبارت است از آنکه چند چیز را جمع کنند و داخل سازند در یک معنی، و تفرقه کنند میان ایشان در آن معنی.(حسینی نیشابوری، 1384: 194). زلف در فـــــرق تــو بـی فرق به دو نیـم کنیم نیــــــم بر شانه نهم نیـــــــم گذارم به نسیم (دانش،1383: 506) با لالــــــۀ چمـــن به یک آتــــش بسوختیم او داغــــــــدار بـاغ و منــــــم داغــدار تو (همان: 560) پروانه و مــــــرا هست شب آتـــــش فروزان از مـــــــــن به دل نشسته و از او به پر گرفته (همان: 567) به شاه حُسن و شاهان جهان این هر دو فرض آمد تـــو را عاشـق نوازی پادشاهــــان را جهانداری (همان: 623) 3-31- جمع با تقسیم: این چنان باشد که شاعر در مصرع صدر دو چیز را جمع کند و در مصرع عجز تقسیم کند.( رامی تبریزی،1385: 112). جمع با تقسیم آن است که شاعر چند چیز را جمع کند به یک معنی؛ بعد از آن به مختلفات معانی قسمت کند.(واعظ کاشفی سبزواری، 1369: 143).آن است که جمع کنند متعددی را در یک حکم، بعد از آن تقسیم کنند آن متعدد را، یعنی نسبت کنند به هریک از آن متعدد چیزی را علی سبیل التعیین.( حسینی نیشابوری، 1384: 195) درخواستت ای جان چو ز دانش زر و سیم است هیــن چهر من و اشک من این زر بـود آن سیم (دانش، 1383 : 515) از رخ و زلفــــــت دل و دیــــــن می بـری آن بـــــه هــــــــدر، این به هبـــا می دهی (همان: 624) 3-32- تفویف: در لغت عرب، به معانی بافتن و نازک بافتن و فراهم نمودن خط های سفیدی به درازی در پارچه و زینت و رنگارنگ کردن جامه به خطوط باریک. و جامۀ مفوّف جامه ای را گویند که در آن خط های سپید و یکسان باشد از اول تا آخر و نیز تفویف مخطط کردن جامه است به خطوط رنگارنگ و دلگشا. و اما آن صنعت بدیعی که تفویف نامیده شده عبارت از آن است که متکلم در نظم یا نثر به هنگام مدح یا غزل یا موارد دیگر جمله ای چند بیاورد که در وزن قریب به یکدیگر باشند و هریک معنی کاملی را افاده نماید و جمله ها خواه کوتاه، خواه طویل و خواه متوسط باشد؛ ولی برخی مقید شده اند که هر قدر جمله ها کوتاه تر باشد، نیکوتر است. به عبارت دیگر، گوینده جمله های مترادف قریب الوزن را در کلام خود بیاورد. (نشاط، 1342، ج دوم: 323-322). آن است که بنای شعر بر وزنی خوش و لفظی شیرین و عبارتی متین و قوافی درست و ترکیبی سهل و معانی لطیف نهند. چنانکه به افهام نزدیک باشد و در ادراک و استخراج آن به اندیشه ی بسیار و امعان فکر احتیاج نیفتد و از استعارات بعید و مجازات شاذّ و ترکیبات و تجنیسات متکرر خالی باشد و معنی به نفس خود قایم بود و جز از روی معانی و تنسیق کلام به دیگری محتاج و برآن موقوف نباشد. و الفاظ و قوافی در مواضع خویش متمکن باشد.( شمس رازی،1360: 329). گـــــو صوفـی و گو عارف و گو مفتی و گو شیخ لــــــب تشنــــــه بمیرنـــــد پی لمــع شرابی (دانش، 1383: 594) کمـان عشق عاشق چـــون کشد باید در این میدان نریمانــــــی، شغـادی، اشکبوسی، رستمی، سامی (همان: 634) چو در کعبــــــه شود نازل فصیــح آیات فرقانی چه خنــسا و چه بوسلمی چه جعدی و چه ذبیانی (همان: 640) مـــــن که در عمـــر نخواهم نگری روی رقیبت چــه سؤالی چــــه مقالی چه سلامی چه کلامی؟ (همان: 649) 3-33- تنزیه: این صنعت بدین نام در پارسی نیامده و در تعریف آن نوشته اند: تنزیه به عکس تشبیه است؛ بدین طریق که متکلم چیزی را از اینکه مثل و مانندی داشته باشد مبرّا می سازد، مثل اینکه بگوییم: نظیر او کسی نیست.(نشاط، 1342، ج دوم: 374) تشبیه شاعــــران، نــــــه سزاوار حُسن توست نه آفتــــــاب و مـــــــاه و نه سرو و صنوبری (دانش، 1383: 646) 3-34- جمع مؤتلف و مختلف: آن است که متکلم دو چیز را مدح کرده، ما بین آنها مساوات دهد، پس یکی از آنها را مزیّت دهد بر وجهی که موجب نقصان و قدح دیگری نشود.(شمس العلمای گَرکانی، 1377: 197). اولیـــا گـــر چــــــه خـــــود اثنا عشرستنـد ولی خاتـــــــم قائــــــم بالحــــــق ولی منتظر است (دانش، 1383: 310) بــــــــــه خوبـــــــان جهـــــــان کآیــی برابر ز خوبـــــــان جهــــــان بس بهتـــــر آیــــــی (همان: 580) عارفـــــــان گرچـــــه نه در خواب که بیدار حقند لیک دل طالــــــب زنــــــــده دل بیـــــدار تری (همان: 602) نتوانمــــــت قیــــــاس به خوبـــــــان شهر کرد آن زمــــــــره دیگرنــــد به خوبــــی تو دیگری (همان: 606) 3- 35- حرف گرایی: یعنی تشبیه به شکل و موقعیت حروف الفبا. این مورد در بدیع سنتی اسمی ندارد و بسیار مورد توجه قدما بوده است.( شمیسا،1376: 83). حرف گرایی از مصداق های«روش تشبیه» است و چنان است که در تشبیه، مشبه به را یکی از حروف الفبا و «وجه شبه» را شکل و موقعیت آنها قرار دهند.(موسوی، 1382: 117). در حرف گرایی، شاعر با تشبیهی که با شکل حروف الفبا می آورد به «مشبه به» عینیت و تجسم بیشتری می دهد.( خان محمدی، 1384: 211). ز مـــــــوی روح فزای تـــــو بوی جان می شنوم از آنکه زلـــف تو جیم است و خال نقطه ی جیم (دانش، 1383: 496) زلـــــــف تو اگــــر چند چو کاف آمده سرکش تنگ است دهــــــان تــو چنــان تنگ دهان میم (همان: 514) 3-36- حسآمیزی: در لغت «آمیختن حواس» است و در اصطلاح ادبی آن است که شاعر برای ادراک چیزی از دو حس متفاوت کمک بگیرد. به عبارت دیگر، شاعر در توصیف و تصویر چیزی از حس دیگری که مربوط به شناخت دیگری است، استفاده نماید.(خان محمدی، 1384: 160). آن است که عمل دو یا چند حس را به هم ربط دهند یا عملی که به یک حس مربوط است به دیگری نسبت دهند. (اسفندیار پور، 1388: 126). حسآمیزی از محسناتی است که اگر به اندازه در نظم یا نثر به کار رود، بر موسیقی معنوی کلام می افزاید اما زیادت آن از دلنشینی کلام می کاهد و کلام آمیخته با حسآمیزی مثل نت و آهنگ موسیقی است که تکرار زیاد آن باعث خستگی و شنیدن یک یا دوبار آن باعث طرب و فرح است. این آرایه در شعر امروز ایران یک ویزگی مثبت به حساب می آید خصوصا اقبال شاعران باریک بین به آن در دهه های اخیر در خور توجه است.(همان: 127). ز مــــوی روح فــزای تو بوی جان می شنوم از آنکه زلف تو جیم است و خال نقطه ی جیم (دانش، 1383: 496) بس نکهــــــت گـــل می شنــوم از بدن تو گلــــــزار بهــــشت است مگـــر پیرهن تو (همان: 554) 3-37- حُسن اتباع: آن است که شاعر معنی شعر دیگری را اخذ کرده، به مزیّتی از لطایف بیاراید که خود را در استحقاق ان معنی بر مخترع آن مقدم دارد.(شمس العلمای گَرکانی، 1377: 224) و(زاهدی، 1346: 393). حافظ گوید: اگــــــر آن ترک شیـــــرازی به دست آرد دل ما را به خــــــال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را (حافظ، 1374: 98) بدیـــــــدی حافظ ار ترکـــــان تبریزی نبخشیدی سمرقنــــــد و بخـــارا را به خال ترک شیرازی (دانش، 1383: 209) سمرقنــــــد و بخــــــارا را به خال ترک شیرازی نمی بخشیــــد حافــظ دیده بود ار ترک تبریزم (همان: 507) 3- 38- حُسن اختراع: آن را« سلامت اختراع» نیز گویند، آن است که متکلم معنی غریبی را اختراع نماید که دیگری بر وی سبقت نگرفته باشد و در نزد ذوق سلیم مطبوع آید.(شمس العلمای گرکانی، 1377: 226) و (زاهدی، 1346: 394) و( تقوی، 1317: 268). دانش در حق منصوره نام مغنیه گوید: گر رخ منصــــــوره را منصــــور می دیدی به دار دعـــــــوی انّــــــــی انا الحــق را بدو بگذاشتی (دانش، 1383: 577) در این دنیا نیــــــم حاجـــــت روا هرگز مگر آرد کرستوفـــــــی دگـــر بــــار اکتشاف ینک دنیایی (همان: 595) جهــــــــان آب و هـــــــر آفریــــــــده در آن بـــــــــدان ســــــان که مــــلاح اشنـــــاوری درون مـــــــی برد چــــــون یکــــی سر در آب بــــــــرون مــــی برآیـــــد ســــــــر دیگری (همان: 604) 3-39- حُسن تعلیل: این صنعت چنان است که متکلم برای امری علتی ذکر نماید که در واقع علت او نباشد، بلکه علت دیگر باشد یا علت معلوم نباشد.( تقوی، 1317: 216). آن است که برای چیزی سبب و علتی ذکر نمایند که مناسبتی لطیف داشته باشد و بعضی ادبا شرط کرده اند که علت حقیقی نباشد.(شمس العلمای گَرکانی، 1377: 233). زلـــــف مشکیــــــن زآن به چشم افکنده ای تا کــــــــه در سنبـــــل چــرد آهــــوی تو (دانش، 1383: 556) بر طــــــرۀ تــو نصب نـــه گر جرثقیل است چــــــون مــو بفشانی تو و دلهــــــا بکشانی (همان: 616) چنین که ناله نـــــــی جانگداز و جانسوز است مگـــــــر ز مرقـــــــد عشـاق رُسته آمد، نی (همان: 644) 3-40- حسن طلب یا ادب طلب: این صنعت چنان باشد که شاعر در بیت از ممدوح چیزی بخواهد اما به وجهی لطیف و طریق شیرین و در تهذیب الفاظ و معانی بکوشد و شرایط تعظیم نگاه دارد.( وطواط، 1362: 33 و نجفقلی میرزا، 1362: 198-197). هــــــر توانگـــر را چو بر درگاه گدایان می روند ای کــه در حسنــــی توانگــر من گدایی بر درت (دانش، 1383: 313) عرضه داریـــــــد ز مـــــن در بر آن شاه جهانبان از سرم سایه مگیـــر ای تـــو که خود ظلّ خدایی (همان: 598) 3-41- حُسن نَسَق: آن است که متکلم چند بیت یا چند سجع از نثر بیاورد که با یکدیگر در کمال اتصال و تناسب و ملایمت باشند و هر یک نیز منفردا تام اللفظ و معنی و مستغنی از اتصال به سابق و لاحق خویش بود و سکوت بر آن مطبوع افتد.(شمس العلمای گَرکانی، 1377: 238). ای ز رو خورشیـــــد تابان وی به مو مشک ختن ای به لب لعـــــل بدخـشان وی به قد سرو چمن (دانش، 1383: 540) هم نائــــــی و هم نائـــــی هم باده و هم ساقی جــــــز خـویش نمی بینـــــی این ناز ازآنستی (همان: 628) 3-42- حصر کلی در جزئی یا دعوی الجنس: مراد آن است که متکلم یک فرد از کلّی را آورده، دعوی نماید که این فرد کلی است.(شمس العمای گَرکانی، 1377: 242) و (زاهدی، 1346: 438) همتــــــــای تو در خوبی اندر همه عالم نیست آیینـــــــه مگــــــــــر آرد از بهـر تو همتایی (دانش، 1383: 599). 3- 43- رجوع: آن را استدراک نیز گویند. آن است که ذکر کنی چیزی را و باز از آن برگردی، از برای نکته ای.( حسینی نیشابوری، 1384: 217).آن چنان است که متکلم نخست امری را ادّعا کند، بعد برگردد و خود را تغلیط نماید برای نکته ای.( تقوی، 1317: 264 و زاهدی، 1346: 438). در بــــــزم نشاط یار، نـــــــی را بــه نوا دیدم آن نغمــــــه مدان از نی، کــآن نغمه ی سرنایی (دانش، 1383: 647) 3-44- سلب و ایجاب: آن است که گوینده بخواهد چیزی را به صفتی اختصاص دهد پس آن صفت را از همۀ مردم نفی، و به جهت ستایش یا نکوهش برای آن چیز اثبات کند.(هاشمی،1385،ج2: 304-303).آن است که متکلم برای اختصاص چیزی به صفتی در اول کلام سلب کند آن وصف را از افراد نوع، پس از آن اثبات نماید برای یک فرد.( شمس العلمای گَرکانی، 1377: 258). بـــــــه باغ رنج قفـــــــس را نـــه بلبلان دانند بپــــــــرس در قفــــــــس از بلبـــل گرفتاری (دانش، 1383: 595) در هوسنــــــاکی عشـــــــاق بقـــا هیچ نبینی عشق محمـــــــود و ایاز است که بینیش دوامی (همان: 649) 3-45- طاعات و عصیان: آن است که در شعر یکی از صنایع بدیع را خواهند بیاورند، لکن وزن یا قافیه با آن اراده ی متکلم موافقت ننماید، پس عدول کند به لفظی دیگر و صنعتی دیگر به دست آید.(شمس العلمای گَرکانی، 1377: 262) و(زاهدی، 1346: 399). لعـــــــــن بر شیر تو پرویز که این فهم نکردی بدرد نای تــــو شیرویـــــــه چو نامـه بدرانی (دانش، 1383: 603) مقصود آن بود که بگوید« نامه پاره کنی» وزن و قافیه مطاوعت نکرده و «بدرانی» آورد تا با «بدرد» آرایه تکرار حاصل شود. ز مــــــزد طاعت و حور و قصور یکسره زاهد! مـن ار کــــه چشم بپوشم چرا تو دست نشویی (همان: 610) در مصراع دوم مقصود آن بود که بگوید«چشم نپوشی». «دست نشویی» آورده تا مابین «دست» و «چشم» تناسب ایجاد کند. ای یار به هجـــــرانت ز این بیش نیـــم طاقت گــــر در تــــو تــوان باشد ما راست نه یارائی (همان: 647) در مصراع دوم منظور این بود که بگوید: «ما راست نه توانی» وزن و قافیه مطاوعت نکرده« ماراست نه یارایی» آورده است. 3-46- عنوان: آن است که متکلم برای تقریر و تأکید خود اشاره کند به قصص سابقین(تقوی، 1317: 261). آن است که سخنور از حکایت ها و تمثیل ها و روی دادهای تاریخی نقل شده، برای تزیین یا اثبات سخن خویش، شاهد بیاورد. آن را می توان همسنگ« استشهاد و تمثیل» دانست.(موسوی، 1382: 150). سعدی در گلستان می نویسد:«یکی در صنعت کُشتی گرفتن سرآمده بود چنان که سیصد وشصت بند فاخر بدانستی و هر روز بنوعی کشتی گرفتی. مگر گوشۀ خاطرش با جمال یکی از شاگردان میلی داشت. سیصد و پنجاه و نه بند وی را آموخت مگر یک بند که در تعلیم آن دفع انداختی و تهاون کردی. فی الجمله پسر در قوّت و صنعت سرآمد و کس را[با او] مجال مقاومت نبود تا بحدّی که پیش مَلِک وقت گفته بود: استاد [را] فضیلتی که بر من است از روی بزرگی است و حق تربیت وگرنه به قوّت از او کمتر نیستم و به صنعت با او برابرم. ملک را این ترک ادب ناپسند آمد. بفرمود تا مصارعت کنند. مقامی متّسع ترتیب کردند و ارکان دولت و اعیان حضرت و زورآوران اقلیم گرد آمدند. پسر چون پیل مست در آمد بصدمتی که اگر کوه آهنین بودی از جای بکندی. استاد دانست که جوان از او بقوت تر است به آن یک بند غریب[که از وی نهان داشته بود] با او در آویخت. پسر دفعِ آن ندانست بسر در آمد.[استاد از زمینش به بالای سر برد و فرو کوفت] غریو از خلق بر آمد.[ملک فرمود] استاد را نعمت و خلعت دادند و پسر را زجر و ملامت کردند که با پرورندۀ خود دعوی کردی و بسر نبردی. گفت: ای خداوند[ به زورآوری بر من دست نیافت بلکه] مرا از علم کُشتی دقیقه ای مانده بود و از من دریغ می داشت. امروز بدان دقیقه بر من دست یافت. از بهر چنین روزی نگاه داشتم که حکما گفته اند: دوست را چندان قوّت مده که اگر دشمن گردد بر تو غالب شود.»( سعدی،گلستان،1374: 179). دانش با تأسی از حکایت گلستان سعدی و با تأسی از شعرای سبک خراسانی و آذربایجانی و عراقی، در قالب تمثیل گسترده[i]، فلک را شاگرد و خود را همچون استادی در نظر گرفته می گوید: پرخـاش چه جویــــــی و ستیزه گری ای چرخ با بازوی پر نیـــــــــروی ما پنجـــــه میفکن آموخـــــــت فنونــی چو به شاگرد خود استاد از بهــر خــــود البتـــــــه نگـه داشته یک فنّ (دانش، 1383: 534) 3- 47- غلوّ مردود یا قبیح یا غلوّ فاحش: آن است که امر محالی را بدون الفاظ تردید و ادات تشبیه بیاورند؛ خصوصا اگر به مقدسات دینی بر خورد داشته باشد.( زاهدی، 1346: 454). آن است که در سخن ترک ادب شرعی شود.( موسوی، 1382: 151). غلوّ فاحش، چنان باشد که شاعر، در اقسام مدح و هجا، یا در اغراق اوصاف اشیا، مبالغه به حدی رساند که مرکتب محظوری شرعی شود.( واعظ کاشفی سبزواری، 1369: 171). صنعت غلوّ مردود را می توان با صنعت مغایره( تغایر) یکی دانست. معشوقــــــی ار نوازشی از عاشقـــــــی کند ایــــــن یک عمـــل برابر صد حج اکبر است (دانش، 1383: 325) خلقــــــت شش روزه را فرصت نشد بهتر بنا بــــــه جهــان از هم بریزی و ز نو بنیان کنی (همان: 616) دانش! بــــــــــه از ریاضت هفتــاد ساله است یکشب اگــــــــر به محنت هجران به سر بری (همان: 638) 3-48- کلام جامع: این صنعت چنان باشد که شاعر ابیات خویش، بی حکمت و موعظت و شکایت روزگار نگذارد.(وطواط، 1362: 81 و رادویانی، 1362: 131-130). آن است که شاعر در بیت خود حکمتی و موعظتی بیان کند که مناسب مقام بود و آن کس که ارسال مثل را کلام جامع دانسته اشتباه نموده فرق میان این دو این است که در ارسال مثل مثلی در پاره ای از بیت بیاورند و کلام جامع حکمت و موعظه است که در یک بیت کامل ذکر نمایند.(نجفقلی میرزا،1362: 202). آن است که بیتی یا جمله ای در طی سخن بیاورند که از باب حکمت و پند و سایر مطالب حقیققیه و به منزلۀ مثلی باشد.»( شمس العلمای گَرکانی، 1377: 296). از خـــــود مشو غافل دمی ترک علایق کن همی از پــــل به زودی بگذرد آن کــــو سبکبار آمده (دانش، 1383: 569). حاصل کشتــــــۀ خـــــود جان پدر می دِرَوی نی شکــــــر کی دهــدت حنظل اگر کاشته ای (همان: 570) ز رهبــــــری طلبیـــــــدم ره سلامـت خویش به لب نهــــــاد سر انگشت خـــود که خاموشی ز دار رفتــــــــن حـلاج عارفـــــــان داننـــد کــــــه بس ز پرده دری بهتــــر است خاموشی (همان: 575) 3-49-مذهب فقهی(تشبیه تمثیل): این صنعت چنان است که تشبیه نمایند جزئی را به جزئی دیگر در یک معنایی تا ثابت شود حکم دومی برای اولی و این طریقه را فقها قیاس نامند چنانکه اهل میزان تمثیل نامند.(تقوی، 1317: 283). مذهب فقهی در حقیقت استدلال تمثیلی است؛ یعنی: آوردن مثال برای اثبات چیزی. مذهب فقهی خیال انگیز و شاعرانه است و جزو علم بیان؛ اما بعضی از علمای بدیع آن را از ترفندهای بدیعی دانسته اند. مذهب فقهی بسیاز زیباست و عواطف را کاملا تجسّم می بخشد و در اذهان تأثیر می گذارد.(وحیدیان کامیار، 1379: 152). تأثــــــری چــــه ز غم ها مراست با غم عشق ز نیش پشه چــــــه دردی رسد به جسم سلیم؟ (دانش، 1383: 496) بیـن ز طــــره ی او روی او چه جلوه گر است به کعبـــــه بایدم این بار رفــــــت از ره شام (همان: 516) رقیبـــــان را ز کــــــوی یار نتوانی جدا کردن سگان را چــــون توانـی راندن از دکان گیپایی؟ (همان: 609) 3-50-مغایره( تغایر، تلطف): آن است که متکلم بر وجه لطیفی مدح کند، آنچه را که نزد عموم نکوهیده است، یا قدح کند آنچه را که نزد دیگران ستوده است.(شمس العلمای گَرکانی، 1377: 154). دانش برخلاف هنجار دیرینۀ ادبی(سبک های شعری خراسانی و عراقی) و همنوا با شعرای سبک هندی، که یگانه هدفشان دستیابی به معنی و مضمون جدید«معنی بیگانه»، از طریق آشنایی زدایی و انحراف از نُرم است(ر.ک. توحیدیان، 1395: 42-25)، نگرش متفاوتی به عناصر و پدیده ها و معانی و مضامین شعری داشته است. دانش، بر خلاف بر اکثریت شعرا - که نگرشان به چرخ فلک منفی بوده و به شکایت از آن پرداخته اند- و با تأسی از شعرای سبک هندی، بخصوص صائب تبریزی و دیگر شعرای سبک هندی[ii]، در نگرش مثبت به چرخ فلک گوید: با چــــرخ چـون کنم که پدر ماست چرخ پیر سهراب وار پنجـــه بـــه رستـــــم نمی زنم (دانش، 1383: 495) در نگرش مثبت به دشمن می گوید: آنکه خصـــم جان ما، او را ز جان خدمتگریم ور محّـــــب مـاست، با او بر معادا می رویم (همان: 515) مـا ز کس یـــاری ندیدستیـم و یاری می کنیم گر جهان دشمن شـود، ما دوستداری می کنیم (همان: 478) با تأسی از شعرای سبک هندی[iii] و بر خلاف اکثریت شعرا، در نگرش منفی به حضرت یوسف(ع) می گوید: کنعــــــان به کجا مصر کجا گوی چه نسبت؟ پیغمبــــــری و پادشهـــــــی را بـه غلامی (همان: 620) بر خلاف شعرای عرفانی، خطاب به سالک طریق گوید: سالک! به بیابـان ها، نــــــی پیــر طریق ارشد سودش نه از ایـــــــن سـودا جز بادیه پیمایی (همان: 647) 3-51- هزل(الهزل الذی یراد به الجدّ): شوخی که به آن جدّ اراده کنند، آن است که گوینده مقصود خود را به صورت شوخی درآورد.(زاهدی، 1346: 465 و حسینی نیشابوری، 1384: 181). آن چنان است که ایراد کند متکلم مقصود خود را اعم از( مدح یا ذمّ ، غزل، شکوه اعتذار، سؤال و غیر اینها) به سیاقت هزل.( تقوی، 1317: 276). به هـــــر ضیـاع و عقـاری ز مال عمّالی است به مـــــال وقف کس همچو شیخ عامل نیست (دانش، 1383: 303) بیــــــــا تـو شیــــخ! از اوقاف لقمه ها بر زن کنــــــــون که قسمت تو روزی حلالی هست (همان: 332) نتیجه: با تفحص در دیوان تقی دانش، بخصوص غزلیات وی می توان دریافت که وی با تأسی از کتب بدیعی فارسی و عربی و شعرای بدیع سرای پیشین، در آفرینش آرایه های ناب بدیعی معنوی، نظیر: ابداع، اتّساع، احتراس، استتباع، استخدام یا قصد المعنیین، ارسال المثل، استطراد یا استرداد، استقصا یا استیفا، انسجام، ایهام تضاد، ایهام تناسب، تبیین و تفسیر، تتمیم، تجاهل العارف، تدبیج، ترتیب، تردید، تصلّف، تعمیم، تفویف، تنزیه، جمع مؤتلف و مختلف، حُسن اتّباع، حُسن اختراع، حُسن تعلیل، حُسن طلب، حُسن نَسَق، حصر کلی در جزئی یا دعوی الجنس، رجوع، سلب و ایجاب، طاعت و عصیان، عنوان، غلوّمردود یا قبیح، کلام جامع، مذهب فقهی(تشبیه تمثیل)، مغایره(تغایر، تلطف)، الهزل الذی یراد به الجّد و ... کوشیده که غزلیات وی از این حیث از زیبایی و برجستگی خاصی در میان شعرای صنعت پرداز و بدیع سرا برخوردار گشته است. با تأمل در غزلیات دانش، می توان دریافت که باریک اندیشی، تصویر آفرینی و جلوه های زیبایی شناختی دانش بدیع، به ویژه بدیع معنوی، به تبعیت از شعرای بدیع سرای پیشین و معاصر خود و بخصوص مطالعۀ کتب بدیعی فارسی و عربی، بسیار قابل تأمل است. با مطالعۀ غزلیات شاعر احساس می شود که وی در نقش یک محقق برجستۀ علوم بدیعی و بلاغی، هنگام سرودن غزلیات خویش به اکثر کتب بدیعی فارسی و عربی نظر داشته و به نوعی سعی کرده است که متناسب با آرایه های بدیعی معنوی به کار رفته در آن آثار، اشعاری از خود خلق کند. تصویر آفرینی خاص تقی دانش و کاربرد آرایه های بدیعی، که بسامد قابل تأملی را در اکثر آرایه های لفظی و معنوی نشان می دهد، در مقایسه با دیگر شاعران باریک اندیش و صنعت پرداز ، قابل اهمیت است به گونه ای که شاعر از تمامی ظرایف و دقایق ادبی در نقش یک شاعر تصویر آفرین و بدیع سرا، به نحو احسن استفاده نموده است. با تحقیق در زندگی و مشاغل دیوانی و آثار و اشعار وی می توان دریافت که یکی از عواملی که باعث گردیده که در دیوان تقی دانش بسامد بسیار بالایی از آرایه های لفظی؛ بخصوص معنوی را شاهد باشیم، این است که دانش، با تأسی از سنت دیرینه بدیع سرایی و شعرای بدیع سرای پیشین همچون: رشید الدین وطواط و شعرای بدیع سرای معاصر خود نظیر: علامه جلال الدین همایی ، در این زمینه دارای اثر مستقل بوده است. [i] - تمثیل مهمترین مختصات سبک هندی است اما در سبک های پیش از آن مثل سبک عراقی( در شعرهای خاقانی و نظامی) سبک خراسانی( در شعر های کسایی و منوچهری) نیز بکار می رفته است. عمده ترین تفاوتی که بین تمثیل های سبک های پیش از سبک هندی با این سبک بچشم می خورد، در تعداد مصراع هاست. تمثیل های سبک هندی عموما در یک مصراع مطرح می شوند و تمثیل های سبک های دیگر در بیش از یک مصراع. تمثیل را می توان به دو دسته تقسیم کرد: 1- تمثیل های فشرده2- تمثیل های گسترده. تمثیل های سبک هندی تمثیل های فشرده هستند و تمثیل های سبک های دیگر( خراسانی و آذربایجانی و عراقی) عموما تمثیل های گسترده می باشند.(محمدی،1374: 143-142). [ii] - صائب تبریزی: شکایت از ستـــــم چرخ، ناجوانمـــــــــــردی است کـــــــه گوشمال پــــــــــــدر، خیـــر خواهی پسر است (دیوان، ج2، 1375: 829) کلیم کاشانی: از چــــرخ چـه می نالـی اگر بخت نداری بی طالعـــــــــی طفـــــــــل، ز تقصــــــــیر پدر نیست (دیوان، ج1، 1376: 130) [iii] - غنی کشمیری: می فرستـد به پـدر پیرهن خالی را یوسف از دولت حُسن این همـــــــــــــه خود را گم کرد (دیوان،1362: 109) طغرای مشهدی: نمی آید ز یوسف جستجـوی پیر کنعانـی پسر آن مهــــــــــــر کــــــــی دارد، که دنبال پدر گردد (برگزیدۀ دیوان، 1384: 139) فهرست منابع و مآخذ: 1-اسفندیار پور، هوشمند.(1388)، عروسان سخن(نقد و بررسی اصطلاحات و صناعات ادبی در بدیع)، تهران: فردوس، چ سوم. 2- برقعی، سید محمد باقر.(1391)، سخنوران نامی معاصر ایران(دو جلدی)، ج2، قم: نشر دارالعلم، چ سوم. 3- تقوی، نصرالله.( 1317)، هنجار گفتار( در فن معانی و بیان و بدیع فارسی)، تهران: چاپخانه مجلس، بدون نوبت چاپ. 4- توحیدیان، رجب.(1395)، مخالف خوانی و انحراف از نُرم در شعر بیدل دهلوی، مطالعات شبه قاره دانشگاه سیستان و بلوچستان، سال هشتم، شماره بیست و هفتم، صص 42-25 5- حافظ، شمس الدین محمد.(1374)، دیوان، قزوینی – غنی، با مجموعه تعلیقات و حواشی محمد قزوینی، به اهتمام: عبد الکریم جربزه دار، تهران: انتشارات اساطیر، چ پنجم. 6-حسینی نیشابوری، امیر برهان الدین عطاء الله محمود.(1384)، بدایع الصنایع، مقدمه و تصحیح: رحیم مسلمانیان قبادیانی، ویرایش:ناصر رحیمی، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی، چ اول. 7- خان محمدی، محمد حسین.(1384)، علم بدیع(آشنایی با آرایه های سخن)، قم: انتشارات مهر امیر المومنین، چ اول. 8- دانش، تقی(مستشار اعظم).(1383)، دیوان قصاید، هزار غزل، مقطعات، تهران: دانشگاه تهران، چ دوم 9-رادویانی، محمد بن عمر.(1362)، ترجمان البلاغه، به تصحیح و اهتمام: پروفسور احمد آتش و انتقاد استاد ملک الشعرای بهار، تهران: اساطیر، چ دوم. 10-رازی، شمس الدین محمد بن قیس.( 1360)، المعجم فی المعاییر اشعار العجم، به تصحیح: محمد بن عبدالوهاب قزوینی، با مقبله با شش نسخه خطی قدیمی و تصحیح: مدرس رضوی، تهران: زوّار، چ سوم. 11- راستگو، سید محمد.(1382)، هنر سخن آرایی(فن بدیع)، تهران: سمت، چ اول. 12-رامی تبریزی، شرف الدین حسن بن محمد.( 1385)، حقایق الحدائق، علم بدیع و صنایع شعری در زبان پارسی، تصحیح: سید محمد کاظم امام، تهران: دانشگاه تهران، چ دوم. 13- زاهدی، زین الدین جعفر.( 1346). روش گفتار علم البلاغه(معانی و بیان و بدیع). مشهد: چاپخانه دانشگاه مشهد، بدون نوبت چاپ. 14- سعدی شیرازی.(1374)، گلستان سعدی، تصحیح و توضیح: یوسفی، غلامحسین، تهران: خوارزمی، چ چهارم 15- شمس العلمای گَرکانی، حاج محمد حسین.(1377)، ابدع البدایع، به اهتمام: حسین جعفری، با مقدمه: جلیل تجلیل، تبریز: احرار، چ اول. 16- شمیسا، سیروس.(1376)، نگاهی تازه به بدیع، تهران: فردوس، چ نهم. 17- صائب تبریزی.(1375)، دیوان، ج دوم، به اهتمام: محمد قهرمان، تهران: علمی و فرهنگی، چ سوم. 18- طغرای مشهدی.(1384)، برگزیدۀ دیوان(ارغوان زار شفق)، به انتخاب: محمد قهرمان، تهران: امیر کبیر، چ اول 19-غنی کشمیری.(1362)، دیوان، به کوشش: احمد کرمی، تهران: انتشارات ما، چ اول 20-کلیم کاشانی، ابو طالب.(1376)، کلیّات، به تصحیح و مقدمه و تعلیقات: مهدی صدری، دو جلدی، ج اول، تهران: همراه، چ اول 21- محمدی، محمد حسین.(1374)، بیگانه مثل معنی(نقد و تحلیل شعر صائب و سبک هندی)، تهران: نشر میترا، چ اول. 22- مشیر سلیمی، علی اکبر.(1344)، سخنوران نابینا یا کوران روشن بین ، تهران: مؤسسۀ مطبوعاتی فریدون علمی، چ اول 23- موسوی، میر نعمت الل |