شعرناب

العاقل الاشاره

منطقِ طبیعت تنها منطقِ بکر و بی عیب و نقص و مطمئن است که می تواند در صورت درک درست نقشه و یا الگویی مترقّی برایِ زندگی جهتِ ترسیمِ شیوه و روشِ سالم زیستنِ انسان در پهنه یِ زمین باشد.
منطقِ طبیعتِ طیِ پیام هایی که در صحنه یِ زندگی با به تصویر کشیدنِ فرایندی ملموس و واقعی تداعی و جاری می نماید و می تواند گوارا یا ناگوار هم باشد به انسان جهتِ استخراج و استنباطِ آنچه به نفعِ اوست و حال و آینده نسلش را تضمین می کند کمک می رساند.
این تنها انسان است که با دارا بودنِ ابزارِ پیچیده ای چون خردِ پویا (موجوداتِ دیگر هم دارایِ خرد برایِ رتق و فتق امورِ غریزی می باشند امّا قدرتِ ابتکارِ عمل و خلّاقیّتِ چشمگیر را نداشته و بیشتر قابلیّتِ تقلید و استنباط در حدِّ عبرت آموزی از پیام هایِ بسیار روشن و سازندگی با ابزارهایِ موجود و دسته اوّل را به آنان می دهد.) می تواند اخبارِ مستقیم و غیرِ مستقیم و بطن در بطنِ موجود در دلِ طبیعت را درک و دریافت نماید و از آنها برایِ پیشبردِ اهدافِ زندگیِ خود به شکلِ سازمان یافته و کاربردی پس از مرورِ شواهد و مدارک ، نتیجه گیری ، سنجیدنِ جوانبِ مختلف و استنباطِ نهایی بهره برد.
پاسخِ تمامیِ سئوالاتِ انسان و نیز راهکارهایِ بهزیستیِ همه جانبه در دلِ طبیعت و جای جایِ دستگاهِ آفرینش نهفته می باشد و آدمی با قوّه یِ خرد ، یعنی آنچه قابلیّتِ تجزیه و تحلیل و استنباط و تعمیم دادن و همچنین درک و استنباط و استنتاج کردن و درس گرفتن و ابتکارِ عمل و خلّاقیّت و سازندگی را به او عطا می سازد می تواند بودنی سالم و ایمن و شیوه و روشِ درستِ زندگی را برایِ خود و نسلِ آینده اش طراحی و سازماندهی کرده و بنیان نماید.
کانونِ زندگی دارایِ قاعده و اصولی مشخّص است که واضح و روشن چگونه زیستن به زیباترین شکل و با بهترین شیوه ها و روش ها و آنچه موجبِ آسیب و زیان و خسارتِ کمتری گردد و نیز در خورِ شأن و منزلتِ بشری باشد را در دیدِ انسانِ پوینده و خردورزهویدا کرده و به او معرّفی و پیشنهاد می نماید.
پیروی از اصول و قواعدِ بنیادیِ دستگاهِ آفرینش که در راستایِ زندگیِ اجتماعیِ انسان طراحی و سازماندهی شده و شرایطی برابر را به کلِّ بشریّت با هر خصوصیّت و ماهیّتِ انحصاری اهدا می کند ، در صورتِ توجّه نکردن به منیّت ها ، خواهش هایِ نفسانی و تمایلاتِ شهوانی و پس از درمانِ بیماری هایِ مزمن و حادِّ روحی و روانی و تصحیحِ پلشتی هایِ ذهنی و زدودنِ فسادِ اعتقادی و پرداختن به تزکیه یِ اخلاقی مزایایِ برابری را برایِ همه یِ آدمیان به یک اندازه رقم زده و از آسیب هایِ شخصی و اجتماعی و شیوعِ بیماری ها ، ناهنجاری ها و بد اخلاقی ها و معضلات جلوگیری خواهد نمود.
آدمی غیر از حیطه یِ شخصی (همه یِ برنامه ها ، تصمیم ها ، علایق ، سلایق ، اعتقادات ، تمایلات و آرمان هایِ شخصی.) در قالبی گروهی با اهدافی بزرگ و آرمان هایِ متعالی زندگی می کند و وظیفه دارد مسئولیّت پذیر بوده و سطحِ خواسته ها و تمایلات و توقّعاتش را وقتی از حریمِ خصوصی خارج و واردِ اجتماع می شود با آن تنظیم نماید و منافعِ جمعی را به سودورزی و کامجویی هایِ کوچکِ خود ترجیح دهد. (همانند کارمند متعهّدی که بی تردید ساز و کار و خط و مشی و سلایق و علایقِ خاصِ زندگیِ شخصیِ خود را دارد ولی وقتی در محل کار حاضر و در پروسه یِ اجرایی قرار می گیرد قوانین و موازینِ آنجا را پذیرفته و در دستور کار قرار می دهد و مطابقِ آن به نفعِ اهدافِ سازمانی عمل می نماید.)
از آنجا که هیچ موردِ بی منطقی در هستی یافت نمی شود (تمامِ ساز و کارهایِ هستی سازمان یافته و بر اساسِ اصولی مشخّص طراحی شده و منظّم عمل می نمایند و هیچ موردی را در کلِّ دستگاهِ آفرینش نمی توان یافت که دلیلِ بودن نداشته باشد.) مگر آنکه دانشِ آدمی به درک آن نایل نگشته ، زندگیِ انسان نیز بدونِ تردید دارایِ اهدافِ شایسته ای می باشد که درک و رسیدن به آنها (رسیدن به اهداف.) مستلزمِ همّت ، تلاش و اقدامِ جمعی است و شکّی نیست آرمانِ گروهی از یکایکِ اعضاء مهم تر و بزرگ تر و بر تمایلاتِ شخصی مقدّم تر می باشد. (مثل بازی هایِ تیمی که پیروزی و کسبِ مقام هدف است و هیچگاه آرمانی چنین قربانیِ یک شخصِ ضعیف ، مسدوم و یا خودخواه و کم کار و بی مسئولیّت نمی شود.)
همانگونه که در مقالاتِ پیشین نیز بیان شد انسان دارایِ خصلت هایِ بنیادینی است که گاهی برایِ منظور و هدفی خاص در آدمی نهادینه گشته است امّا این قابلیّت را دارند به همه یِ حوزه هایِ دیگرِ کاری و نیز گرایشاتِ غریزیِ او تعمیم داده شده و در آنها نیز ظهور و نمود یابند.
خصوصیّاتِ بنیادینِ انسان گاهی می توانند در مواردی از فعّالیّت ها و برخی مأموریّت هایِ او مفید و باعثِ پیشرفت و تعالی و در بعضی دیگر دلیلِ زیان و آسیب و فساد گردند و نقشِ عاملِ بازدارنده و مخرّب را بازی کنند.
اتّحاد برخی خصلت ها با هم گاهی می تواند موجبِ بالا رفتنِ درجه یِ انسانی و بهبودیِ روزافزونِ سطحِ زندگی (مثل پیوستنِ زیاده خواهی انسان با خصلتِ کنجکاوی و عطشِ دانستنِ او از تنوعِ پایان ناپذیرِ دانستنی هایِ دستگاهِ آفرینش برایِ بسطِ آگاهی و پیشبرد اوضاع و بالا بردن سطحِ کمی و کیفیِ زندگی.) و گاهی هم دلیلِ رکود و عقب ماندگی و انهدامِ شأن و سقوطِ مقامِ در خورِ بشری باشد (مثل پیوستنِ زیاده خواهی و تنوع طلبیِ انسان با لذّت جوییِ او از ابزارهایی که برایِ رسیدن به اهدافِ اصلی مورد استفاده واقع می گردد((از جمله اهدافِ اصلی انسان را می توان بنابر شواهد و مدارک کسبِ آگاهی ، ارایه یِ خدمت ، تولیدِ محصول و خلقِ اثر مطابقِ قابلیّت هایِ انحصاری و قرار گرفتن در پروسه یِ بهسازیِ وضعیّت و شرایطِ موجود برایِ نسلِ آینده نام برد.)).).
از جمله وظایفِ مهمِّ خردِ انسان تشخیصِ حوزه هایِ فعّالیّتِ خصلت هایِ بنیادی در درجه یِ نخست است و می تواند برایِ آدمی روشن سازد کجا و در چه زمینه ای و تا چه حد از یک قابلیّت برایِ پیشبردِ اهدافِ اصلی استفاده و کجا از عملکرد و نفوذِ بیش از اندازه یِ آن جلوگیری و کنترلش نماید (اندازه یِ هر چیز به مقداری است که موجبِ بازماندنِ انسان از وظایف و مأموریّت ها و اولویّت هایِ دیگرش نگردد.).
از جمله یِ خصایصِ بنیادیِ انسان زیاده خواهی و تنوع طلبیِ پایان ناپذیرِ اوست که در واقع برایِ آموختن و کسبِ تجربه یِ هر چه بیشتر از منابعِ اطّلاعاتیِ مختلف و بیشمارِ کانونِ زمین مطابقِ قابلیّت هایِ برجسته یِ هر شخص در آدمی نهادینه شده است.
بدیهی است این خصایص می توانند در هر حوزه یِ دیگری غیر از کسبِ آگاهی واردِ عمل شده و انسان را از اصلِ مهم و مأموریّتِ ویژه اش بازداشته و سمتِ دیگری گرایش دهند (خرد انسان به عنوان علّتی روشن بر معلولِ زیستن و وبدنِ انسان اعلام می دارد که مأموریّت هایِ اصلی و ویژه یِ انسان به عنوانِ تنها موجودِ خردمند و خلّاق بر زمین کسبِ آگاهی و دانش و ارائه یِ آثار نیکو و عرضه یِ خدمت و فراهم ساختنِ بسترِ نجات برایِ نسلِ آتی است.).
خصایصِ فوق همچنین می توانند مأموریّت هایِ دیگرِ انسان را نیز در حوزه یِ تنازعِ بقاءِ و تربیتِ نسلِ بعدیِ خود تحت الشّعاع قرار داده و جایگاهِ او را (جایگاهِ ویژه یِ انسان به عنوان موجودی خردمند که شکل و نوعِ زندگیِ او بی شک باید زیبا و مترقّی و تفاوت چشمگیری با جاندارانِ دیگر داشته باشد.) تا حدِّ موجوداتِ دیگر تقلیل دهند.
موفّقیّت در هر حوزه ای پس از انتخابِ شایسته ترین اعضاء و گزینشِ برترین موارد و بالابردنِ سطحِ آگاهی و بینش به ثباتِ مدیریّتی برایِ امنیّتِ روانی جهتِ احساسِ تعلّق و مسئولیّت پذیریِ هر چه بیشتر در راستایِ اجرا و پیاده نمودنِ برنامه هایِ تدوین شده یِ دراز مدّت طبقِ دانشِ روز دارد.
بنیادِ خانواده نیز از این اصل مستثنا نیست و محکم بودنِ ارکانِ آن برای بالا رفتنِ سطح امنیّتِ روانیِ والدین کنارِ کسبِ آگاهی و دانش جهتِ انجامِ هر چه بهترِ مسئولیّت هایِ اساسی می تواند نسلِ بشری را گام به گام سویِ تعالیِ هر چه بیشتر سوق دهد.
وجودِ امنیّتِ روانی و ثبات در یک خانواده و قرار داشتنِ هر رکن از این نهادِ اجتماعی با مسئولیّت پذیریِ کامل رویِ مأموریّت هایِ خاصِ خود همراه با عشق و علاقه و آسودگی خاطر از هرگونه تهدیدِ منجر به فاجعه ای می تواند زمینه یِ پیشرفتِ نسلِ انسانی سویِ بهزیستی تا حد ممکن کامل را فراهم سازد.
تمامیِ افسانه سرایی ها و خلقِ آثارِ هنری در زمینه یِ داستان و قصّه و شعر و دیگر موارد و حتّی تحریفِ مفهومِ واقعیِ عشقِ حقیقی و تقلیل دادنش در سطحِ کشش هایِ شدیدِ غریزی- عاطفی که در راستایِ تنازعِ بقاء فعّالیّت می نمایند و کشاندش به روابطِ بین دو جنسیّتِ مکمّلِ تشکیل دهنده یِ نسلِ انسانی از سویِ خردمندان و فرهیختگانِ پیشین و معاصر شاید برای این بوده که هر چه بیشتر کانونِ خانواده را گرم و ارکانش را محکم و پیوندها را تا حدِّ ممکن ناگسستنی و وفاداری را ترویج دهند تا از سستی و فروپاشیِ آن جلوگیری و نسلِ بشری را از آسیب های جبران ناپذیرش مصون سازند.
وجود تعصّباتِ غریزی و کشش هایِ شدیدِ بنیادی در قبالِ اعضاءِ خانواده که برخی بروز و ظهورِ آن را نشانه یِ عقب ماندگیِ فرهنگی و به زبان عامیانه اُمّل بودن می دانند (البّته این نگرش ثمره یِ تلقیناتی است که از سویِ سلطه گران جهانی با اهدافِ استعماری جهتِ پدید آوردنِ معضل در جوامعِ انسانی و روابطِ طبیعیِ بشری برای ایجادِ مشغله هایِ فکری در آدمی با سیستم هایِ پیشرفته یِ تبلیغاتیِ تحتِ اختیارشان بسط و گسترش و ترویج یافته و غیرِ مستقیم در ناخودآگاهِ نسلِ امروزی جای گرفته است.) خود نشانه یِ بزرگی برایِ حرمت داشتنِ خانواده و نیز ابراز کننده یِ اهمیّتِ محکم بودنِ بنیانِ آن و لزومِ وجودِ پیوندهایِ قلبی مابینِ اجزاءِ آن است. (البتّه شکی نیست وقتی تعصّباتِ ذکر شده با واکنش هایِ غیر متمدّنانه ، خودخواهانه و برخوردهایِ ددخویانه و عکس العمل هایِ افسار گسیخته و بی منطق (( واکنش هایِ غیر متمدّنانه و بی منطق از هر دو جنسیّتِ تشکیل دهنده یِ نسلِ بشری.)) درآمیزد می تواند نشانه یِ ضعفِ انسان در کنترلِ حالات و احساساتِ درونی ((حالات و احساساتِ درونی که در واقع نشانه هایی هستند برایِ یافتنِ بهترین انتخاب هایِ بشر.)) و دلیل فقرِ فرهنگی باشد.)
احساسات وخصایصِ ذاتی و آنچه از بنیاد در شالوده یِ وجودیِ انسان بوده و با او به دنیا می آیند (مثل زیاده خواهی و تنوع طلبی ، کنجکاوی ، وابستگی و عشق به خانواده و همچنین احساساتی همچون خشم ، ترس و...) جهتِ فراهم آوردنِ امنیّت یاپیشبردِ اهدافِ اصلیِ بشر به او یاری رسانیده و نقشِ هدایت کننده و گاهی محافظ و نیز نیرویِ محرک را برایش بازی می نمایند چیزی نیستند که بشود با تمرین و ممارست و یا با تصویبِ قوانین پا رویِ آنان گذاشت و دردهای ناشی از واکنش هایشان را کاهش داد و صدمات و عواقبِ پیدا و پنهانشان را انکار نمود.
هیچ موردی را نمی توان در هستی یافت نمود که بیهوده و ناکارآمد قلمداد گردد و یا دلیل و منطقی روشن و قابلِ بررسی پشتِ ظواهر و در بطنِ آفرینشِ آن نهفته نباشد.
طرفداران ارتباطِ جنسیِ بی قید و شرط ، بدونِ هیچ کنترلی یا حامیانِ تعدّدِ ازدواج هرگونه محدودیّتی در این مورد را مغایر با آزادی هایِ شخصی دانسته و دخالت در آن را از سویِ دیگران و قانون گذاران تجاوز به حریمِ خصوصیِ خود قلمداد می نمایند.
بسیاری از قوانین در کانونِ زندگی وجود دارد که هر انسان خود باید با مسئولیّت پذیری آن را در راستایِ هدفی مهم تر پس از درک و کسبِ آگاهی از حقیقتش موردِ انتخاب قرار داده و با تمایلِ شخصی پیروش گردد و در واقع نیاز نیست کسی چنین موضوعاتِ تأثیرگذاری را به او دیکته و تأکید نماید.
هر شخص چه در قبالِ حفظِ سلامتی و کارآییِ خود در وهله یِ نخست و سپس در قبالِ وظیفه ای مهم تر یعنی آینده یِ نسلِ بشری و اعتلایِ جایگاهِ آن مسئول می باشد و نباید اجازه دهد زیاده خواهی هایِ نفسانی و لذّت جویی هایِ شهوانی و خواسته هایِ خودخواهانه اش سببِ بروزِ معضلات در اهدافِ کلّی و بزرگِ جامعه یِ انسانی گردد.
زندگی داریِ اهدافی اولویّت بندی شده می باشد که بالاترینِ آن اوج و اعتلایِ نسلِ انسانی به عنوانِ تنها موجودِ دارایِ هوش و زکاوت و برخوردار از استعدادِ تعقّل و خلّاقیّت و نیز در نظر گرفتنِ منافعِ جمعی است و بی شک چنین قصدی بزرگتر از یک یکِ اشخاص و حیطه و امیالِ خصوصیِ آنان برشمرده می شود. (همانند سلول هایِ یک بدن که هدفِ اصلیِ آنان یعنی انجامِ مسئولیّت ها در راستایِ حفظِ کالبدِ کلّی مهمتر از زندگیِ شخصیِ یکایکِ آنان است.)
هر آنچه باعث گردد اهدافِ بزرگ و مشیّت و مأموریّت هایِ اساسی و منافعِ جمعیِ بشریّت خدشه دار و نقشِ عاملِ بازدارنده و مخرّب را بازی نماید باید مسئولانه از سویِ هر انسان با آن برخورد و به اتکاءِ هوش و زکاوت و تدبیر پا رویِ خودخواهی هایِ انحصاری نهاده شده و از زندگیِ شخصیِ آدمی زدوده و مبادرت به آن ناپسند برشمرده گردد.
انسان دارایِ قابلیّتِ مهارِ زیاده خواهی ها و مدیریّتِ تنوع طلبی هایِ زیانبارِ خود همانا راهزنانِ فرصت و قابلیّت هایِ باالقوّیِ بشری نیز می باشد و بی شک چنین خصایصی باید در حوزه یِ مسایلِ جنسی کنترل شده و تحتِ فرمانرواییِ آدمی قرار گیرند.
تهذیب یا تزکیه یِ نفس ، یعنی آنچه از دیرباز از سویِ علما و فلاسفه یِ بزرگ برایِ قرار گرفتنِ انسان در رتبه ای برتر به بشریّت پیشنهاد می شود در ساده ترین مفهومش کنترلِ زیاده خواهی هایِ بی حد و حصر و لذّت طلبی هایِ افسار گسیخته و بی پایانی است (زیاده خواهی هایی در حوزه یِ خوراک ، مقام و رتبه یِ کاری ، مال و اموال و ارتباطاتِ جنسی و ...) که آدمی را وادار می کند برایِ برآوردنشان دست به هر کارِ زشت و اقدامِ ناشایست و غیر اخلاقی و خسارت آفرین بزند که در خورِ مقام بشر نمی باشد و شخصیّت و شأنِ او را حتّی پایین تر از موجوداتِ دیگر تنزّل می بخشد (زیرا انسان دارایِ عقل و خرد و درایت است و به همین علّت در قبالِ طراحی و چگونگیِ کیفیّتِ زندگیِ خود مسئول می باشد و موجوداتِ دیگر از این قوا بی بهره اند و در صورتِ انجامِ هر گونه کار و در پیش گرفتنِ هر شیوه و رویه ای نمی توان آنها را مقصّر دانست.).
شکّی نیست اگر انسان با دلایلِ مستند و منطقیِ علمیِ ناشی از پویش و نیز پایبندیِ قاطع به تعهّداتِ اخلاقیِ و همچنین بالا بردنِ سطحِ آگاهی از آسیب ها و زیان هایِ کار ، خود را برایِ مهارِ تقاضاهایِ نفسانیش قانع نسازد هرگز به یک شریکِ جنسی به علّتِ فشارِ تعدّد طلبی و زیاده خواهی هایِ بنیادینش رضایت نمی دهد و هر بار دنبالِ تنوعِ ظاهری در ایجادِ ارتباطاتی چنین (انسان گاهی در عمل به هر دلیل ((به دلیلِ ترس از قانون و موقعیّتِ اجتماعی یا نداشتنِ امکان و قابلیّتِ لازم و نبودِ شرایط.)) چنین رویکردی را در زندگی تجربه نمی کند امّا در ذهن دچار و درگیرِ کشش هایِ منحرفِ ذاتی شده و تأثیراتش در زندگی و ارتباطاتِ خانوادگیش نمود و ظهور می یابد.) خواهد بود. (فلسفه یِ لذّت نشانه ای است تا اهمیّتِ کار یا اموری را به انسان یادآور شده و او را به آن سمت که بودنش را تضمین و نیز اهدافِ کلّی بشری را تأمین نمایند گرایش دهد به همین علّت است که آدمی از خوردن ، آشامیدن ، خوابیدن ، ارتباطاتِ جنسی و نیز آگاهی ، خلقِ اثر ، کارآیی و خدمت کردن ، مفید بودن ، جلبِ توجّه و ... لذّت می برد امّا کنترل و بهره مندیِ درست از یکایکشان آنچنان که باعثِ توقّف و رکود نگشته و شخص را از دیگر مسئولیّت ها و ادامه یِ مأموریت باز ندارد بر عهده یِ خرد ، تدبیر و قاطعیّت و از خود گذشتگی و شرافت و عزّتِ نفسِ انسان است.)
بدیهی است آدمی به گونه ای آفریده شده است که حتّی از دست نیافتنی ترین موارد نیز به زعمِ خود پس از مدّتی خسته و ناخرسند و دل زده شده و تمایل به آزمودن و تجربه نمودنِ موردِ دیگری را دارد و همیشه گمان می برد آنچه جزءِ داشته هایِ او نیست بسیار بهتر و کاملتر از دست آوردهایش می باشد و تصاحبِ آنان می تواند رضایتِ او را بیشتر جلب کند.
بشر هرگز به دلایلِ خصایصِ نامبرده شده و نیز وجودِ تفاوت هایِ بنیادیِ آدمیان (تفاوتِ سلوک و سلیقه و نوعِ نگاه به زندگی در ارکانِ مختلف.) با هم نمی تواند شخصی را برایِ زندگیِ مشترک بیابد که از هر لحاظ ایده آل و بی عیب و نقص بوده و بتواند تا آخر عمر با او احساسِ رضایت و خوشبختیِ کامل کند مگر اینکه انسان خود را با دلایلی محکم و همچنین درکِ واقعیّات ، قانع به پایبندی به یک ارتباطِ زناشوییِ سالم و بی خطر و عاشقانه جهتِ انجام دادنِ مأموریّتی مقدّس و حساس همانا تشکیلِ خانواده و رسیدن به مزایایِ همراهی و قرار گرفتن در بسترِ رشد و شکوفایی و اعتلایِ آگاهی و در ادامه تنازعِ بقاء و سپس پرورش نسلِ آینده به بهترین وجه نماید. (البتّه انسان بسیار باید بکوشد طیِ تحقیق و بررسیِ عمیق و مطالعه یِ دقیق بدونِ در نظر گرفتنِ محدودیّتِ زمانی نزدیک ترین و قابلِ تحمّل ترین شخص را از نظرِ خصوصیّاتِ اخلاقی و سلیقه به خود برایِ آغازِ زندگیِ مشترک بیابد تا در ادامه به مشکلاتِ جدّی و فاجعه بار دچار نگردد.)
حقِّ انتخابِ انسان تنها جاهایی معنا پیدا می کند که باید بینِ سره و ناسره ، مفید یا مضر ، خوب و بد و مخرّب یا سازنده یکی را برگزیند و موردِ استفاده قرار دهد.
خرد مسئولیّتِ سنگینی را بر شانه هایِ انسان قرار می دهد و او را موظّف می کند بهترین و زیباترین و مناسب ترین ها را با پژوهش و بررسی و مطالعه و کسبِ آگاهی انتخاب کند و بر آن اساس زندگی و شیوه و روشِ زیستن و همچنین شخصیّت و هویّتش را سازماندهی و طراحی نماید.
خردِ انسان ابزاری برایِ کسبِ آگاهی و درکِ مخاطرات و دوری از خسارت و آسیب ، جلوگیری از زیان و نیز انتخابِ برترین ها برایِ زیستن و خلقِ آثارِ نیکو می باشد نه وسیله ای جهتِ افتادن به چاه و دام و دچار شدن به زشتی ها و مشکلات و معضلات و تقلید کردنِ محض و استفاده از الگوهایِ خامِ طبیعی در کانونِ زندگی.
البتّه نمی توان منکرِ آزادیِ حقِّ انتخابِ انسان ها شد و اینکه به هر دلیل حتّی پس از آگاهی از زیانبار و مضر بودنِ یک امر مبادرت به آن را می پسندند و به هیچ قیمت نمی خواهند یا نمی توانند خود را با جمع و امری پسندیده به نفعِ هدفی بزرگ مطابقت دهند و مسئولیّت هایِ اساسی شان را بپذیرند و اغلب ناهنجاری ها و اختلالات در جامعه یِ بشری ناشی از تخلّفات و زیاده خواهی ها و کجروی هایِ این دسته می باشد.
حقِّ انتخاب و نیز آزادی هایِ شخصی درست و بسیار هم پسندیده است البتّه تا زمانی که موجبِ زیان و آسیب به دیگران نگشته و باعثِ فساد و تباهیِ جمعی چه در حال و یا آینده نباشد.
اینجاست که مسئولینِ ذی ربط در امرِ قانونگذاری و متخصّصینِ متعهّد و دانشمندان و انسان هایِ فرهیخته در دایره یِ امورِ اداری و علمیِ کشورها و آنانکه اهدافِ بزرگِ بشری بیشتر از منافعِ شخصی برایشان دارایِ ارزش است باید با تعاملی بین المللی واردِ عمل شده و تدابیرِ لازم را اتّخاذ نموده و قوانینی محکم را تصویب و اجرایی کنند تا آسیبِ انتخاب هایِ انحصاری و خودخواهانه یِ اشخاص کمتر متوجّه یِ جامعه یِ بزرگِ بشری شده و در حوزه ای خاص و کنترل شده باقی بماند.
ارتباطاتِ جنسیِ بی حد و حصر و ثبت نشده به سبکِ الگوهایِ طبیعیِ موجوداتِ دیگر در دورانِ کهن (ارتباطاتِ صرفاً غریزی) و قانونمند نبودنِ زندگیِ بَدویِ بشر و آنچه پس از مدنیّت بینِ اعیان و اشراف و خاندانِ سلطنتیِ اغلبِ جوامع رایج و متداول بود و به طورِ قطع به مردمِ عادّی نیز سرایت می نمود و همچنین قوانینِ رایج حینِ جنگ هایِ قبیله ای و فرقه ای و درگیری هایِ قومی و کشورگشایی هایِ ملل اتّفاق می افتاد که تا امروز هم با کمالِ تأسف ادامه دارد فرزندانی را با هویّتی مجهول به جامعه یِ بشری تحمیل کرد و بی شک ازدواج هایِ فامیلی با خویشاوندانِ نزدیک و وصلت با محارم و از یک پدر و یا مادر ناخواسته سر گرفت و هر روز بیشتر و بیشتر نسلِ انسانی را چه از لحاظِ جسمی و چه روحی و روانی و فکری سویِ ازمحلال و ضعف و ناتوانی پیش برد.
امروزه علم به روشنی ثابت می نماید که بیشترِ ضعف هایِ ژنیتیکی و ضایعاتِ موجود در نسلِ انسانی و هم نواقصِ جسمیِ و نیز عقب افتادگی هایِ ذهنی و بیماری هایِ بغرنج و ناشناخته یِ مادرزاد ناشی از ازدواج هایِ فامیلی و تماس هایِ جنسیِ دو شخص با مشخّصاتِ بنیادینِ همسان منجر به شکل گیریِ جنین می باشد.
بسیاری از بیماری هایِ مقاربتی که امروزه با نام هایِ مختلف گریبان گیرِ نسل بشری است و هر روز آسیب و زیان هایِ مادّی و معنویِ بسیاری را به جامعه یِ انسانی وارد می آورد نیز ناشی از ارتباطاتِ جنسیِ نامحدود و مخاطره آمیز می باشد.
تماس هایِ جنسیِ نامحدود و کنترل نشده صرفِ نظر از آسیب هایِ روحی و روانی و شخصیّتی و عاطفی که به اشخاص وارد می آورد اغلب موجبِ خلقِ فرزندانی ناخواسته نیز می گردد که مجبورند همه یِ عمرشان را بدونِ داشتنِ درکی از پدر و مادر زندگی نمایند و تردیدی نیست هیچگاه نخواهند توانست تعادلِ روانیِ نرمال و ایده آل داشته باشند و از آسیبِ چنین فاجعه ای مصون بمانند.
دقّت در فیزیولوژیِ بدنِ انسان پاسخی روشن را برایِ ارتباطاتِ جنسیِ بشر دارد و آن بـکارت می باشد ، یعنی محدودیّت در نزدیکی جنسی متعدّد یا حدِّاقل رابطه یِ منجر به شکل گیریِ جنین از سویِ مرد و زنی مشخّص است. (تردیدی نیست در صورتِ مهار نشدنِ روابط جنسی و نیز داشتنِ ارتباطاتِ متعدّد در این زمینه خواه ناخواه مشکلات و معضلاتی خواسته یا ناخواسته پدید خواهد آمد پس تردیدی نیست که پیام یا بایدِ طبیعت برایِ انسان محدود شدن به یک شریکِ زندگی است.)
بکارت در بانوان به شکلی واضح و روشن نشانگرِ نداشتنِ ارتباطِ جنسیِ پیشرفته و مُهرِ تأییدی بر باردار نشدنِ آنان تا زمانِ وجودِ این عامل بر دستگاهِ تناسلیشان می باشد.
امروزه علم ثابت نموده که بکارتِ در مردان نیز امّا به شکلی بسیار سطحی وجود دارد و با اوّلین ارتباطِ جنسیِ پیشرفته از بین می رود.
وجودِ بکارت در بانوان به این معنا نیست که مردان از قاعده یِ کنترلِ روابطِ جنسی مبرّا می باشند و قادرند خانواده هایِ متعدّد تشکیل دهند زیرا تربیتِ نسلِ بشری نیازمندِ مشارکتِ هر دو جنسیّت با همه یِ قابلیّت هایِ ذاتی و اکتسابیشان و نیز فراهم شدنِ بستری مناسب از هر لحاظ (مادّی و معنوی و روحی و روانی.) برایِ رشد و شکوفاییِ دو انسان و همچنین کودکِ برآمده از آنان می باشد.
اگر انسان پیامِ بازدارندگی را برایِ بکارت قایل شود باید بپذیرد که فقط می تواند با یک تن از جنسِ مکمّل ازدواج نموده و با او دارایِ خانواده و فرزند شود و در ادامه تمام توان و قابلیّت هایِ نهفته شده در ذات ، متناسب با هر جنسیّت از نسلِ انسانی و نیز امکاناتِ موجود در محیط را به خدمتِ اهدافِ کلّیِ بشریّت (همانا ارتقاعِ سطحِ شأن و مقامِ انسانی و انتقالِ آگاهی برایِ ادامه یِ رشدِ بینشِ آدمی.) در آورد.
این امر ازدیادِ انسان هایِ همخون با پدر و مادری مشترک که بعدِ چند نسل به لحاظِ مناسبتی از هم دور و بیگانه می گردند و در نقطه ای دیگر باز مبادرت به ازدواج با یکدیگر می نمایند را کاهش می دهد. (توجّه به نام هایِ ثبت شده که باید تغییر ناپذیر و برایِ هر فامیل اختصاصی باشد و نیز بهره گیری از امکاناتِ علمی برایِ تشخیصِ مناسباتِ فامیلی از طریقِ خواندنِ اطلاعاتِ ژنیتیکی ((دی ان ای)) نیز می تواند به فرایندِ پالایشِ نسلِ بشری کمکِ شایانی نماید.)
نقشه یِ راه و نیز راهکارهایِ بهزیستی برایِ انسان در دلِ طبیعت نهفته شده است و آدمی می تواند با بالا بردنِ سطحِ دقّت بهترین و زیباترین شیوه ها و روش هایِ بودن را از لابه لایِ آن استخراج نماید و به جهتِ رسیدن به نقطه ای در خورِ شأن از درس هایش بهره مند گردد.
*- زندگی سراسر یعنی بایدهایی که طبیعت خیرخواهانه پیشِ پایِ انسان می نهد و گریزی از این قاعده و قانون نیست و جنگیدن با چنین رویه ای و یا روی برگردانیدن از آن و درگیر شدن در چراها جز اتلافِ وقت و فرصت و از دست رفتنِ سلامتی و رسیدن به زیان و آسیب و خسارت و در نهایت تباهیِ عمر نیست.
پایان.


2