عشق واقعی دختره تو پارک روی صندلی نشسته و سرش توی گوشی بود و به حال خودش اشک می ریخت خانمی مسنی که روبروش نشسته بود بلند شد و کنارش رفت و با لبخندی مهربانانه که بر لب داشت دستمالی بهش تعارف کرد، بفرمادخترم اشکاتو پاک کن ، حیفه صورته به این قشنگی نیست که اشکی بشه ، خب حالا اگه دوست داشتی، می تونم بپرسم علت گریه هات چیه ...؟ - خانم بخاطر عشقی که چند سال دروغ بود و خودم خبر نداشتم + عشق...؟! - بله عشق... تو دانشگاه یکی از همکلاسی ام عاشقم شد، بهم ابرازعشق و علاقه کرد خیلی رابطه مون خوب و صمیمی بود و باهم قرار ازدواج گذاشتیم ، تا اینکه چند وقت پیش اونا همراه با یه خانم دیگه دیدم، بهش پیام دادم ، بهم گفت سهیلا نامزدمه خواهش می کنم دیگه باهام ارتباط نداشته باش، همه اون وعده و وعید هایی که بهم داد زیر پا گذاشت ، چقدر من عشقشو باور کردم ، چقدر صادقانه دوستش داشتم... اما اون براحتی بهم نارو زد. + ای بابا متاسفم ... ، دختر عزیزم عشقم عشق قدیم ، خدا بیامرزه حاجیمو نمی دونی بخاطر اینکه منو بدست بیاره چه مانع هایی رو پشت سر گذاشت تا بهم رسید ، دلت میخواد خلاصه عشق من و حاجیمو برات بگم _ بله خانم ، مشتاقم بشنوم + خب دخترم برو یه آبی به دست و صورتت بزن بیا پیشم برات بگم _ بفرما خانم سرو پا گوشم + گفتی اسمت سهیلاه؟ _ بله + خب سهیلا جان ، اسم حاجیم آقا مرتضی بود ، خونمون تو یه کوچه بود از بچگی پسر خوب و دوست داشتنی بود، هر وقت بچه های بزرگتر اذیتم می کردن مرتضی میومد ازم حمایت می کرد، و با اونا دعوا می کرد یادمه یه بار داشتم از مدرسه میومدم خونه ، چند تا موتوری بهم متلک انداختند چشمت روز بد نبینه ، باهاشون حسابی درگیر شد ، بنده خدا دستش تو اون درگیری شکست تا چند ماه تو گچ بود وقتی رفت خونه به پدر و مادرش گفت با موتورش زمین خورد. من اون شب نمی دونی چقدر براش اشک ریختم وقتی فهمیدم بخاطر عشق و علاقه به من خودشو به این روز انداخت. بماند مانع هایی که آقای خدا بیامرزم جلوش گذاشت ، اما مرتضی من همه اون موانع هارو پشت سر گذاشت تا بهم برسه، حالا هم چندتا پسر ازش دارم لنگه بابای خدابیامرزشونن ، یکی از یکی بهتر و با وقار تر . دخترم کسی که با سختی عشقشو بدست بیاره ارزششو خوب میدونه و براش شیرینه و تا آخر بهش وفادارمیمونه ، عشق باید از دل باشه نه از زبون ، عشقی که ازدل باشه هر لحظه اوج دوست داشتن بیشتر میشه، عشقی که از زبون باشه اگه به ازدواج هم شکل بگیره فردا و پس فردا هزار منت میشه رو سر آدم ، و مشکلات یکی یکی شروع میشه، تازه دو طرف میفهمن بدرد هم نمی خوردن. - حرفتون کاملا درسته + خب دخترم درست تموم شد؟ - بله + چی خوندی؟ - حسابداری تو یه شرکتی استخدام شدم + اینکه خیلی خوبه ،همه خاطره ها و چیزایی که با اون پسره داشتی فراموش کن ، تو می تونی دوباره عاشق بشی ولی این بار از روی عقل و منطق نه احساس... این اتفاق باید برات تجربه بشه که باگفتن چند کلمه دوست دارم هر کس عاشق و دلبسته اش نشی و عشقشو باور نکنی ، امتحانش کن ، مانع جلوش بذار... اگه اینارو بخوبی رد کرد مطمئن باش پای عشقت می مونه. -خانم حرفاتون خیلی قشنگ بود خیلی استفاده کردم ،ببخشید باید دیگه برم جایی کار دارم دیرم میشه + باشه دخترم برو برات آرزوی خوشبختی می کنم. - خداحافظ پایان نویسنده : زهرا میرزایی
|