سیب حوا...آنزمان حوا سیبش را تنهایی می چید ودل انار را در دستان آدم تنهایی می خورد عشق در دستانش دنیایی شده بود و برای مادر شدنش جهان سفره اش را پهن کرده بود. قدم که برمی داشت زمین بیدار می شد و درختان برای نگاهش یکی یکی سبز می شدند آسمان با خستگی اش لباس شب می پوشید و خورشید آرام آرام پلک هایش را برای لبخندش بالا می برد پروانه در پی شادی او متولد شد آدم برای شادیش زمین را شخم می زد و دانه ها برای سیراب شدنش بارور می شدند بوی سیب او در دست جوانی من لبریز است و لطافت محبتش چراغ زندگی . او مادر شد و من مادر شدنم را از او به ارث برده ام و به حرمت محبت دستانش مادرانگی ام را لحظه به لحظه می بوسم نمی دانم عاشق شدن به کدام لهجه ماندگاری دارد؟ آسمانی یا مهر یا نه لهجه بی قراری؟ اما خوب می دانم من اگر عاشقم مادرم حواست من اگر در مویرگ احساس خفته همسرم نشانه وفا می نشانم از آیه های به جامانده مادرم حواست اگر جوانه های عاشقانه را در تک تک لحظات دخترم یادگار می گذارم از دوران آدم و عصر حوا آموخته ام . من آدمم از جنس حوا و بزرگ شده در دامان عاشقانه های غروب نشده از عصر تولد زمین. من مادرم و پرورش جوانه های هدف در دامان بی قراری بی حوصلگی ها کار من است من مادرم ... من عاشقم ...
|