کافه نقد شعرناب (13)یأس ما شب زدگان گرمیِ بازار نداریم عاشق نشدیم و غمِ دلدار نداریم در مسلکِ ما وسوسه و کِید گناه است بر ترکِ گُنه علت و اِصرار نداریم از روز ازل دیده به یکتا نسپردیم در محضرِ حق چشم به قهار نداریم منت کِش نفسِ خودمان بوده و هستیم با یار ، دگر صحبتِ بسیار نداریم زخمی که کنون بر دلِ ما ریشه دوانده از خویش رسیده که ز اشرار نداریم باید بکُشیم وسوسه و نفسِ پریشان تا خوب ببینیم که دلِ زار نداریم درمان بکنیم زخمِ دل و فتنه ی جان را با نورِ حقیقت که ز کردار نداریم شاعر سخن از یأس مگو نزدِ خداوند هر لحظه مگر چشم به دادار نداریم گمنام
|