مثلث خلاقیت: انتقاد، انتقاد از خود، انتقاد از انتقاد به منزله سه اصول تفکر و عملکرد علمیمثلث خلاقیت: انتقاد، انتقاد از خود، انتقاد از انتقاد به منزله سه اصول تفکر و عملکرد علمی بخش اول: واژه انتقاد (Kritik, Critique) از کلمه سانسکریت کر (Kr) اشتقاق یافته است که به معنای "تولید نسل کردن، به وجود آوردن، ساختن، خلق کردن" است که مشتقات این در زبان فارسی مثل (کار، کردار،کارآئی و غیره ) و در زبانهای اروپائی مثل (creativity, creativ, Christ, critic, critical) موجودند. در واقع انتقاد (Critique, Kritik) به منزله روش علمی کارآئی و خلاقیت است، انتقاد روشی است که در کلیت جامعه با آگاهی دسته جمعی برای تکامل بهتر آنچه که در پروسه تولید مادی ـ علمی موجود است. همه نیازهای انسان در جامعه و طبیعت و خود حیات انسان تابع جبری ـ طبیعی از ماده است و شما نمی توانید برای خودتان نیازهای واقعی ـ عینی را تصور بکنید که با ماده و طبیعت مادی در ارتباط نباشد. بنابراین فکر شما، رفتار شما، احساسات شما، رفتار عشقی شما، عکس العملهای شما، روان شما، انزجارات و تنفرات شما در شکل آلرژی و آلرژی رفتاری، همه در ارتباط با اشیای مادی، محلولات مادی و گازهای مادی هستند زیرا که کلیت بدن شما یک ماشین بغرنج مادی است که در صورت عدم تبادل مواد مادی با طبیعت می میرد. حتی مجازیاتی را هم که یک موجود مادی به نام انسان یا فرهنگ مادی (همه نعمات مادی و معنویات مادی ـ عینی و ذهنی ـ خیالی حاصل از آن) به عنوان داده های فرهنگی ـ اجتماعی به شما تزریق کرده می شوند، زائیده نادرست و تحریف شده یک پروسه فکری در شکل " انتقال واقعیات عینی به تخیلات تجریدی ـ مجازی " می باشد. این نوع فکر مجازی، یک بیماری در پروسه تفکر مادی است که مورد پژوهش قرار نمی گیرد زیرا که شدت انحراف از واقعیات عینی ـ مادی به قدری قوی است که آدم می تواند بگوید که 99% بشریت بیمار فکری و روانی است. بشریت در مرداب لایتناهی خیالات خودش به دنبال چه می گردد؟ خودش هم بطور شفاف نمی داند. واقعیت عینی این است که آنچه که برای یک موجود مادی مهم است، تجدید تولید پروسه های مادی در کلیت بدن است تا در قید حیات بیولوژیکی خودش باشد. خیالات و مجازیات واهی هیچ تأثیری را در ارضای نیازهای مادی بدن و پروسه های شیمیائی، بیو شیمیائی و نویروشیمیائی بدن ندارند. بنابراین آگاهی ـ مادی انسان زمانی درست که عناصر محتوای آن با واقعیت مادی ـ عینی مستقل و خارج از ذهنیت او مطابقت بکند و یک تصویر عینی از آن در مغز باشد تا دوباره با مختصات ثبت و ضبط شده در مغز مورد شناسائی دقیق قرار بگیرد تا با سایر مشابهات مادی ـ عینی به تشخیص اشتباه نیانجامد. بنابراین وظیفه انتقاد و انتقادگرائی این است که در همه علوم جایگاهی برای دخالت، تنظیم و بهتر سازی شناختها، تصحیح اغلاط و نقصانها،میسر سازی شهامت گذار از یک سیستم عقب مانده به یک سیستم پیشرفته در چهارچوب عینیات حاکم و تجدید تولید عناصر جدید با سیستم پیشرفته، بهتر ساری روشهای کار و تولید نعمات مادی، تربیت و آموزش نیروی کار جهت تغییر متدهای قبلی و غیره داشته باشد. علوم تربیتی باید انسانها را طوری تربیت بکنند که هر کسی بطور آگاه برای ارضای نیازهای خود و دیگران مسئول کل جامعه باشد و او نه تنها فقط حق انتقاد داشته باشد، بلکه با " فراگیری و قبول همه شرایط انتقاد" این وظیفه اجتماعی او باشد، در همه جا انتقاد بکند تا باعث پیشرفت، تشکل جدید و نوع آوری مادی ـ معنوی عینی و نوع آفرینی و خلاقیت مستمر بشود. انتقاد از خود ( Selfcritic) و انتقاد از انتقاد (Metacritic, Metaktitik) به منزله "مثلث خلاقیت"، سه اصول طرز تفکر و عملکرد علمی هستند که از طریق آنها تصحیح، تنظیم و بهترسازی شناختهای علمی و عینی موجود ممکن می شوند. از این لحاظ می بایست هر سه اصول فوق در مدارس و دانشگاهها تدریس کرده بشوند. ولی واقعیت طور دیگری است. در همه کشورهای سرمایه داری "آوتوریته سازی"، "آوریته تراسی" و "آتوریته پرستی" جای این سه اصول نامبرده را گرفته اند و به کسی اجازه داده نمی شود آتوریته ها را به زیر علامت سئوال ببرند. علاوه بر این، نفی تضادهای اقتصادی در توضیح علل فقر و فلاکت اجتماعی، واقعیت جامعه سرمایه داری را نشان می دهد که با کتمانگرائی (اویفمیزم) اضداد و نقایص جامعه، از تحلیل مشخص از شرایط مشخص تحت انتقاد همه جانبه پا به فرار می گذارد و خواست خدا را " فقر و غنی خواست ربانی است" را دلیل قرار می دهد. بنابراین آزادی و برابری تابعی از ضرورت اقتصادی یک جامعه است و درجه آن از تسلط عملی انسانها بر کلیه شرایط حاکم در جامعه قابل تشخیص است. موانع آزادی را میتوان در ساختار اقتصادی ـ اجتماعی یک جامعه تشخیص داد که در آن نوع مالکیت، مناسبات تولید و رابطه بین کار فکری و یدی نقش تعیین کننده ای را بازی می کنند. بنابراین در جامعه سرمایه داری به خاطر وجود طبقات، تضادهای متخاصم، اقشار اجتماعی، وابستگی اقتصادی اکثریت مطلق از یک اقلیت انگشت شمار ناچیز و همچنین به علل از خودبیگانگی طبقه کارگر در پروسه تولید اجتماعی، آزادی برای طبقه کارگر، دهقان یک مفهوم مجازی دارد وهنوز استحاله ای از تفکر فئودالی ـ بورژوازی در شکلهای " آزادی مذهب" (به منزله حربه استعمارو استثمار فکری)، "برابری" ( ظاهری در مقابل قانون در سیستم برده داری مدرن ) و "برادری" (دروغین) می باشد. آزادی در جامعه سرمایه داری فقط برای بورژواها است که صاحبان همه مراکز اقتصادی، اجتماعی، سیاسی ، فرهنگی، مطبوعاتی و رسانه ای هستند. ببینید سرمایه داران در جامعه سرمایه داری از چه حیله و کلکی جهت فریب طبقات و اقشار اجتماعی Social (Stratifications) استفاده میکنند؟ آنها این حقیقت را میدانند که خودشان مسبب تضادهای طبقاتی، فقر و فلاکت اقتصادی ـ اجتماعی برای توده های مردم، بی امروزی و بی فردایی صدها میلیون انسان، ترسهای هستی ـ اجتماعی و غیره هستند ولی آنها می خواهند علل اساسی کلیه مشکلات اجتماعی را که تابع غیرقابل تفکیکی از اقتصاد است ازآگاهی فردی و اجتماعی مردم حذف و همزمان واقعیتها را در اذعان عمومی تحریف و تکذیب بکنند. به همین خاطر در تمام مکاتب فلسفی سرمایه داری (مثل : از کانتیسم، مدرنیسم، پراگماتیسم آمریکایی، نیهیلیسم، ساختارگرایی، اگزیستنسیالیسم، پست مدرنیسم، راسیونالیسم، راسیونالیسم انتقادی، پوزیتیویسم، پست پوزیتیویسم و تا نئوپوزیتیویسم یعنی جهان بینی فلسفی امپریالیستی) و مکاتب جامعه شناسی بورژواری (مثل : از انترآکسیونیسم سمبولیک، میکرو ـ و ماکروسوسیولژی تا تئورسیینهای سیستم و مدرسه فرانکفورت) و مکاتب روان شناسی ( از فروید، یونگ، آدلر، توماس شاش تا فوکو) نقش اقتصاد اکیدا نفی شده است. آنها معنویات ذهنگرایانه را مسئول مشکلات اجتماعی و اقتصادی مردم میدانند و نقش واقعیتهای اقتصادی ـ اجتماعی را در این رابطه طرد میکنند. علاوه بر این خصوصی سازی اقتصاد، ترویج فرهنگ مراکز الیگارشی مالی و فرهنگی، خصوصی سازی علم و مراکز تولیدات علمی، ایجاد دانشگاهای خصوصی (ایران: دانشگاه های آزاد اسلامی، دانشگاه وارونژ روسیه در ایران، دانشگاه هاوائی و غیره)، حاکمیت تک بعدی سیاسی در جامعه، عدم آزاد بودن سایر جهان بینی ها، نگرشها و اندیشه ها، دیکتاتوری سیاسی ـ مذهبی، عدم به زیر سئوال بردن "خدا، دین، رهبر با همه عناصر متافیزیکی موجود در قالب ایده ئولوژی دینی ـ مذهبی شیعه" و پیگرد قانونی خلاف آن، نخبه پروری به منزله تولید نسل لیبرال و ضد دموکراتیک علمی برای اشغال آتی دانشگاه هها و مراکز قدرت، اخراج اساتید انتقادی به بهانه سکولار فکری (همکاری دین و دولت با قراردادهای متقابل، که در آن مقدسات دستنخورده می مانند)، دفاع قانون اساسی از لایزال بودن قدرت خدا و جمهوری اسلامی، مذهبی سازی جو مدارس و دانشگاهها و صدها پدیده های دیگر اجتماعی ـ فرهنگی دال بر عدم تحمل انتقاد سازنده و خلاق در جامعه ایران است. جامعه ما پر از تضادهای جهان بینانه، فکری، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و علمی است. کسی قادر نیست جامعه را با انتقاد سازنده عوض بکند زیرا که در تفکر ایرانی، هنوز انتقاد، آگاهی انتقاد، آموزش انتقاد و عملکرد انتقادی و فرهنگ انتقادی موجود نیستند و در "لفافه توهین" به منزله کتمانگرائی نوع ایرانی پیچیده و مردود شناخته می شود از آنجائی که همه کائنات مدام در حال تغییر و شدن هستند و علم هم باید خودش را با تغییرات مدام یابنده وفق و هماهنگ بکند تا بتواند شناختهای خودش را از جهان مادی استخراج و استنتاج بکند. آنچه که تغییر می کند و آنچه که تغییر می دهد همه اجسام فیزیکی یا مادی هستند. بنابراین منطق تفکر دیالکتیکی ذکرشده فوق، مخالف ایمان به آوتوریته ثابت و غیرقابل تغییر است. آوتوریته گری در علم اولا خود فریبی، دوما دیگران فریبی و سوما علم فریبی است. علم از شدن، تغییر، دگرگونی، حرکت و تکامل ماده و طبیعت مادی تغذیه می کند که مادر همه شناختهای معلوم، ناشناس مانده و شناسائی شونده آتی می باشد. از آنجائی که همه علوم (اقتصاد، سیاست، جامعه شناسی، روان شناسی، پزشکی، داروسازی، کشاورزی، دامداری، علوم طبیعی، علوم صنعتی و غیره) با طبیعت مادی و جامعه مادی به منزله یک فورماسیون اقتصادی ـ اجتماعی در ابعاد مختلف سطوح اجتماع گره خورده اند و در مناسبات مجانب در ارتباط بینابینی عینی قرار دارند، بنا براین متد شناسائی، آشکارسازی، حل و فصل، به منظور رفع و دفع تضادهای موجود در شناخت علمی، برطرف کردن بردداشتها، طرز رفتارها، روش کارها و تجهیزات علمی عقب مانده و غیره به کار گرفته می شود. استعمال همه محاط این متد برای نخستین بار در کشورهای سوسیالیستی عملی گشت زیرا که در این کشورها طبقات کارگر، دهقان و سایر اقشار بنا به علل لغو مالکیت خصوصی بر اراضی، ابزار کار و وسایل تولید یعنی با لغو استثمار انسان از طریق انسان، کسی در نظر نداشت جلوی رشد جامعه را بگیرد و از سنتهای ارتجاعی سابق دفاع بکند و از طرف دیگر وظیفه جامعه سوسیالیستی این بود که علم را به تمام ابعاد زندگی اجتماعی وارد بکند که در آن همه شرایط لازم برای استعمال عملی این متد فراهم بود. انتقاد کمک بزرگی برای سرعت بخشیدن به پیشرفت و تعالی جامعه است. بنابراین انتقاد نباید خودش را برای آشکارساختن مظاهر فرعی ذهنی گرایانه محدود بکند، بلکه باید با روشهای عینی تلاش بکند، مظاهر منفی را نشان بدهد تا تحت عیتیات مشخصی هم به کارائی و تجدید تولید بهتر برسد. بنابراین انتقاد، انتقاد از خود و انتقاد از انتقاد باید در راستای پیشرفت کل جامعه به کار گرفته بشوند. رفنار انسان وقتی انتقادی است که فقط منوط و مشروط به نگرش تئوریکی مناسبات اجتماعی نباشد، بلکه او باید به وسیله کار و فعالیت همه محاط انقلابی ـ عملی (دگرگون سازی در راستای پیشرفت نوین) بطور خلاق، مثبت و نوع آورانه در تشکل جامعه شرکت بکند و با مسئولیت پذیری همگانی گام بردارد. ادامه دارد.
|