شعرناب

نگاهی از پنجره پست مدرن به درون

نگاهی از پنجره پست مدرن به درون (بعد از مدرن یا پسامدرن، پسامدرنیته Postmoderne)
مدرنیزم یک واژه افسانه ای در غرب است که معنای شفافی ندارد. تولد مدرنیته را به کانت فلسفه دان ایده آلیستی ذهنیگرای آلمان نسبت داده میشود که فقط محدود به آلمان است و اهمیت اروپائی ندارد. آیات 5 تا 25 در "گفتار" که بخشی از کتاب عهد جدید است آمده است : "پسرم به کلام خدا ایمان بیاور و از قوه ادراک خدادادی استفاده نکن"!
کانت گفت: " من می خواهم از قوه ادراک خدادادی استفاده بکنم". عده ای این را آغاز مدرنیته در آلمان و کلیسا می دانند که دارای اهمیت اروپائی نبود.
ولی کسی به درستی و شفافیت بیان قادر به توضیح مدرنیته نیست که به صورت یک مد واژه ای به زبانها افتاده است که در واقع یک نوع افسانه غربی است زیرا که خود کانت جهان بینی غلطی دارد، طبیعت مادی را زائیده احساسات انسان می داند که به هیچ وجهی قابل شناخت نیست. طرح زمان و مکانش در کتاب " انتقاد از خرد ناب" اشتباه است که از به وسیله شاگردش فیشته Fichteمورد انتقاد قرار گرفت ولی از جانب کانت مورد قبول واقع نشد..
کانت یک فلسفه دان نژادپرست است که تئوری نژاد را در کتاب " جغرافیای بدنی 1802 در کئونیگسبرگ" برای نخستین بار در آلمان و اروپا وضع می کند که در آن انسان فقط در اروپای غربی به تکامل رسیده است و به خاطر بور بودن و چشمان آبی از هوشمندی ویژه ای برخوردار است و مابقی جهان از انسانهای تنبل و احمق نشکیل شده است.
میشل فوکو تز دکتری خو درا در باره : مقدمه ای بر آنتروپولوژی کانت نوشته است که چطور " جغرافیای بدنی" کانت 35 سال تدریس شده و اکثر روشنفکران آلمان را تحت تأثیر قرار داده بود.
بعد از تئوری نژادی کانت، کارل لیته، رئیس آکادمی علوم طبیعی سوئد آنتروپولوژی نژادپرستانه را وارد علم انسان شناسی میکند و تئوری نژادی کانت را بسط میدهد.
گذار از افسانه مدرنیزم (مدرنیته) به پسامدرنیته با لغو استروکتو آلیزم (ساختارگرائی) در سال 1952 در فرانسه از طریق ژان دئوبئوفه Jean Dubuffet انجام گرفت. او نقاش و فلسفه دان (فیلسوف) پسامدرنیته بود. او این گذار را با جملات زیر توضیح می دهد:
1 ـ فرهنگ ما لباسی است که به تنمان نمی خورد.
2 ـ ما مثل مارکسیستها یک جهان بینی واحد (مونیستی) نداریم تا این که علل همه پدیده ها را در طبیعت و جامعه با جهت یابی از آن توضیح بدهیم. برای این که ما بتوانیم محتوی حقیقت را در پدیده های گوناگون توضیح بدهیم مجبوریم یک کلاژی (کلسیونی) از ایده را در کنار همدیگر بچینیم به این امید که از طریق آنها به نتیجه مورد نظر برسیم.
3 ـ ما برای استنتاج در فکر و منطق مجبوریم تضادها و شبه تضادها را بر علیه همدیگر به بازی بگیریم.
4 ـ من احساس می کنم که ما با این روش از اروپا ـ مداری انسان دور می شویم و این به نوبه خود دوری از هرگونه عقل گرائی است. (مدعی برتری نژادی اروپائیان).
5 ـ جهان بینی اروپای غربی بر اساس راسیونالیزم (عقل گرائی) یعنی ایمان به خدا است.
6 ـ برای این که انسانها به طور مطلوب در خدمت جامعه باشند ما آنها را به فرد منفرد تبدیل می کنیم تا به سایه های نامرئی تبذیل بشوند و برای سیستم حاکم به منزله کبریت بی خطر باشند.
بنابراین پسامدرنیته، از نظر آنتروپولوژیکی، جهان بینی فلسفی، نگرش، فردگرائی مطلق به درد جامعه ایران نمی خورد و جایگاهی را در فرهنگ ایران ندارد. یک عده روشنفکران کاذب با طرز تفکر اقطراری (تقلید آمیز غیرسازنده) مثل بابک احمدی در صدد هستند چیزی را به جامعه ایران تزریق بکنند که در ابعاد فکر و عملکرد ایرانی نمی گنجد.
همه مشکل جامعه ایران فاجعه گرائی روشنفکرانه است که خودش قادر به فکر، عمل، برنامه ریزی و تصمیم گیری نیست. 99% روشنفکران ایرانی مصرف کنندگان ناآگاه اندیشه های امپریالیستی و جهان بینی های ایده آلیستی غربی هستند و همین مشکل اساسی دانشگاهایمان است.


2