فریادِ خاموشی...به گرد سرمه خفتن تا کی از بیداد خاموشی به پیش ناله اکنون میبرم «فریادِ خاموشی» در آن محفل که بالد کلک رنگ آمیزی یادت نفس با ناله جوشد تا کشد بهزاد خاموشی جنون جان کنی تا کی دمی زین ما و من شرمی همین آواز دارد تیشهی فرهاد خاموشی به ضبط نفس موقوفست آیین گهر بستن فراهم کن نفس تا بالد استعداد خاموشی ز ساز مجلس تصویرم این آواز میآید که پر دور است از اهل نفس امداد خاموشی همه گر ننگ باشد بیزبانی را غنیمت دان مباد آتش زنی چون شمع در بنیاد خاموشی نفسها سوختم در هرزه نالی تا دم آخر رسانیدم بهگوش آینه فریاد خاموشی لب از اظهار مطلب بند و تسخیر دو عالم کن درین یکدانه دارد دامها صیاد خاموشی به جرأت گرد طاقت از مزاج خویش میروبم پسند نالهی من نیست بیایجاد خاموشی نفس تنها نسوزی ای شرار پرفشان همت که من هم همرهم تا هر چه باداباد خاموشی به دل گفتم درین مکتب که دارد درس جمعیت نفس در سرمه خوابانیده گفت: استاد خاموشی چرایی اینقدر ناقدردان عافیت بیدل فراموش خودی یا رفتهای از یاد خاموشی (بیدل دهلوی) *پ.ن:۱ اصطلاحِ «فریادِ خاموشی»، آرایهی متناقضنما (پارادوکس) است. این اصطلاح، در بیتِ زیر از بیدل دهلوی نیز کاربرد یافتهاست: در قفس «فریادِ خاموشی»، است ما را چون حباب شور این آهنگ هم در گوش ما خواهد شکست در ابیات زیر از بیدل دهلوی نیز، به شکلی دیگر، میتوان«فریادِ خاموشی» را دید: غير «خاموشی»، نمیجوشد ز مشت خاک ما سرمه گردی دارد و «فریاد »، نامش کردهايم منظر کيفيت گردون هوایی بيش نيست بارها چون صبح ما هم سير بامش کردهايم نزد ما (بيدل) علاج مدعی دشوار نيست از لب «خاموش»، «فکر انتقامش»، کردهايم *پ.ن:۲ ابیات پستِ جاری، از سایت گنجور گزینش شد. ضمنا، پژوهشی ژرفتر در خصوص مطلب مندرج در پینویس یک را وقتی و زمانی فراخ میطلبد. به «خامشی»، نرسیدی که کم زنی ز نخست ز (بیدل) آنچه «حدیث نکوست»، میپرسی
|