عشق گمنامخدااای خوبم..تو شاهدی که سالهاست در گوشه اتاق محقرم..در اشفتگی جان بر لب رسیده ام تنها رویای عشق برباد رفته او..پیکر سرشکسته محزونم را به فردایی پوچو بی هدف هدایت میکند..خدااای من..خدای مهربانم..هر نیمه شب که مبهوت به سقف کمرشکسته اتاقم مینگرم با هر پلک زدن چشمان خیسم صفحه ای از کتاب عشق او را در رویایم ورق میزنم...اما هیچگاه حتی در رویا نیز نتوانستم این صفحات را به پایان برم..ان هم به دلیل هجوم اشک بر چشمان تب زده امبوده...خدای من...امشب به سرحد جنون شراب نوشیدم..جام پشت جام..امشب میخواهم به پایان برم این سوزش بینهایت در پهنای سوخته قلبم را....امشب باید مست مست باشم تا بشکنم بغض فرو مرده در حنجره زخمی ام را.....هیچگاه نتوانستم انگونه که باید احساس مصلوبم را بیان کنم...چه تلخ در پیله تتهایی ام ماندم و شاپرک جوانیم شوق پرواز نداشت در حریم بیکسی خویش....من سکوت کردم و خاموشی سهمگینم اتش نمرود بود بر کویر سینه من...من عشق را پرواز دادم با گذشتن از خود....خدای مهربانم....دوستت دارم..میدانم تنها کسی هستی که مرا بی قضاوت درکم میکنی...معبودم..امشب شاهد من تو باش و این جام بشکسته که هر شب رفیق من است..شاهدم باش که عشق ققنوس هستیم بود در اتشفشان قلب درهم شکسته ام....دوستش داشتم...و در قاب چشمان زیبایش مدفون شدم تا ابد...خالق من...سرنوشتم را میپذیرم..تنهایی را....اما در این شام اخر قلبم را بتو میسپارم..تا گواهی باشد بر عشق بی پایان مردی که عشق گمنامش را در ضجه های قلب بیصاحبش به خاک سپرد...پیکر مفلوکم بدون این احساس ارزشی ندارد..خدانگهدار خدای خوبم....خدانگهدار عشقم........
|