شعرناب

شکفتن

حضور نگران ماه با دلم به گفتگو نشته ام و از خاطرات دور و نزدیک می گوییم. از شب های که اسیر پنچه خواب بودم و از دیدن مهتاب محروم ماندم . و عبور معطر نسیم را که از کنار اطاقم گذشت ندیدم .من سرود باران را که بر خواب گیاهان و درختان نواخته شد را نشیدم
من ماندم و نسیم گذشت من خاموش بودم و دریا خروشید .من پژمدم و گل شکفت و دل سخنی با من نگفت چون من با دل آشنا نبودم .حال در خلوت خود با دل سخن می گویم و روزهای از دست رفته را جستجو می کنم آیا هنوز فرصت شکفتن هست آیا دوباره باران خواهد بارید وزمین با نام بهار سبز خواهد شد چونان ستاره ای که در خاموش ترین شب سرود سپید را خواند و شعر روشن فردا را بر لوح آسمان نوشت . آیا آن روز خواهد آمد .


1