این چهار نفربه نام خدا هفت جام جهانی را درک کرده ام ،از هفت سالگی. درین جامها مردانی را دیده ام که تک نفره جور یک تیم را کشیده و مانند سرداری از جان گذشته تیمشان را تا فینال رسانده اند ،ولی در لحظه آخر گویی که سرنوشت شوم همه شان باشد از دست یافتن به جام بازمانده اند .مردانی بزرگ با سرنوشتهایی مشابه،انگار که تکرار تاریخ. جام جهانی ۱۹۹۰. دیگو مارادونا را دیدم با اشکهایی بر چهره ،از شکست در برابر آلمان در فینال.گریه کردم در هفت سالگی برای مردی که مثل بچه ها گریه میکرد. جام جهانی ۱۹۹۴. روبرتو باجو ایتالیایی با آن موهای دم اسبی که با کوبیدن پنالتی اش به آسمان،برزیلیها را به آسمان برد و خود قهرمانی شد ناتمام.اشکهایش از یادم نمیرود و اشکهایم. جام جهانی ۲۰۰۲.الیور کان ،شیر زدمبوی آلمانها با آن عزم و اراده و با آن هیبت .اما او هم در فینال ناکام ماند تا شاهد قهرمانی برزیل باشد. الیور به تیر دروازه تکیه داده بود و هیچ نمیگفت،من هم خیره به تصویر سیاه سفید تلویزیون و تا مدتی هیچ نمیگفتم. جام جهانی ۲۰۰۶.زین الدین زیدان،بازگشته بود و فرانسه را به دندان کشیده بود تا فینال،برای قهرمانی دوباره .اما نتوانست از سر فحاشی ماتراتزی ایتالیایی بگذرد و روی دیگرش را به دنیا نشان داد تا اخراج شود تا ایتالیاییها آنقدرناکام نمانند.او اشکی نریخت ،من هم. انگار هر دو میدانستیم که زیدان تمام ناشدنیست. چهار روایت از چهار مرد که یک تنه تیمشان را تا فینال بردند ،اما ناکام ماندند . چهار قهرمان خسته و دردمند که شکست خوردند اما سرافرازانه،باختند اما پیروزمندانه. چهار قهرمان ناتمام. شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی مردی از خویش برون آید و کاری بکند؟ حافظ
|