سایه خوانی(3)....به محمدرضا لطفی / پیش ساز تو من از سحر سخن دم نزنم که زبانی چو بیان تو ندارد سخنم / ره مگردان و نگه دار همین پرده ی راست تا من از راز سپهرت گرهی باز کنم / صبر کن ای دل غمدیده که چون پیر حزین عاقبت مژده ی نصرت رسد از پیرهنم / چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی من چه گویم که غریب است دلم در وطنم / همه مرغان هم آواز پراکنده شدند آه از این باد بلاخیز که زد در چمنم / شعر من با مدد ساز تو آوازی داشت کی بود باز که شوری به جهان در فکنم / نی جدا زان لب و دندان چه نوایی دارد؟ من ز بی همنفسی ناله به دل می شکنم / بی تو آری غزل «سایه» ندارد «لطفی» باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم ه.ا.سایه کلن آلمان17ژانویه 1997 پ.ن: عده ای از دوستان در نشر قبلی سایه خوانی گمان کرده بودند استاد ابتهاج به رحمت خدا رفته اند.ایشان اکنون در سن نود و یک سالگی در صحت کاملند.و هرسال ششم اسفند ماه،ساگلرد زمینی شدن سایه بار دیگر گرامی داشته میشود. امید که باشد و بسراید سایه ی عزیز.
|