واکاوی و نقدی بر اَثَرِ بانو نرگس طویلی_ قصه یِ یک غصهیکی بود یکی نبود زیر گنبدِ کبود دخترک، نِشَسه بود دخترِ گیس گلابتون قرصِ ماهِ آسمون روبه روش، دشتِ وسیع پسرِ کاکل زری سوارِ اسبِ سپید با خودش می گفت که من : دل به دریا بزنم؟ تَبِ غم هاش بِشَوَم ؟ این همون گمشدمه ؟ همدمِ هق هقَمه؟ عاقبت اون رُخ پری گلابتون سوارِ اسب سفید رفت تویِ دشتِ وسیع اما وای کاکل زری شهزده یِ اسب سپید دنیاش مهتابی نبود قلبش عنابی نبود خیلی مهربون نبود خودِ تنهاییش نبود کلبشون قشنگ نبود جای آرومی نبود پسرک داد می زد دعوا می کرد دستای سنگینشو هوار قرص ماه می کرد های پری ای که گیسِ تو زَری چارقدتو بیار جلو روتو آفتاب نبینه اگر آفتاب ببینه من به آفتاب حسادت می کنم وای پری کجا بودی ؟ چرا خونه نبودی ؟ گل زری ! درس کدومِ ؟ کار کدومِ ؟ کار تو شستن و جارو کردنِ زاییدنِ بچه یِ ناز آوردنِ خلاصه جون دلم ماه پری اسیر چنگ دیو شده خواب شیرین شب هاش همه کابوسی شده چشمای قشنگ مهتابیش الان تیره شده غمِ بارونی شده چی بگم هر چی بگم پر از غمه آخر غصه یِ ما ابرِ سیاه ِ ماتمِ ___________________________________ نُخُست اینکه بانو طویلی با اینکه بتازگی، وارد وادیِ شعر و سُرایش شده و بقول خودش درس پَس میدهد و می آموزد ولی استعدادشان را بنده شکوفا و قابل تحسین میدانم با جسارتی از جنسِ زنانه گی که حتی امروز برای اولین بار شروعِ به خلقِ یک ترانه از هُرم خودشان از جنسِ لطیفِشان نموده که دست مریزاد دارد: واگویه ی ِ ترانه حقیقتا از این نوع( که دارایِ شاکله و بطنی اجتماع مدارانه و پیامدار که یک چالش و درد را به تصویر کشیده است ،دستی به عصا میخواهد و پایی در قفا، ولی بانویِ عزیز_ ورود یافته است خلق نموده است. درد نمایانده) با حالاتی فولک و عامیانه که گاهی کوچه بازاری ست و گاهی رسمیتی . اشاراتی به باورداشتِ دخترانه که سینه به سینه از گوشه یِ لبانِ پیرزنان و مادرانِ والا ( سوار بر اسبِ سپیدِ مهربانی آیا) آه_ ای شهزاده یِ قصه یِ ما آرام آرام در گهواره هایِ انتظار، گویی آوایِ هَزارها و سارهایی ست در پستو مانده که لالاییِ دردها بوده و زخم ها هم این سان: نگره ایست شاید در غُل و زنجیرِ تسلسلِ باورهایِ متعصبانه ای که دیوارِ فراموشی،را فریاد میزنند دیوارهایی که عصمت و عصبیت و عشق را ممزوج و به افتراق وا نهاده است.... چه باشد چه باشد؟ من( عیسا ) آه باید خورده حقی برایِ چوب بدستان و عصبیتها و رنج ها و عشقهایِ خشک و عبوس هم قائل باشم" این حقیقت و معجزه یِ عشق است" تا در پناهشان دِگَر بار عاشقی،عشق خویش را به عاریت فرو نگذارد و تا ابد بر معشوقِ قشنگ ِ خویش مویه سَر ندهد____ اگر بفهمانیم،اگر بدانیم اگر بنامیم: بنامِ آفریننده یِ عشقهایِ کوچکِ گرمِ خیالاتی لابد چارقدِ رویِ گُلرخِ شان یک سایه بوده است یک مستوره یِ تشویش و پریشانی ،که تابیدنِ مهتابِ ما،خود جهانیست خورشیدیست گیرا میگویند مَردها دو بار میمیرند یکی سکوت و دیگری فلان... ولی من میگویم مردها دو بار میمیرند یکبار که سکوت میکنند و دومین بار وقتی ست که باز هم سکوت میکنند قرار بود که خودمانی و درون همین اعضا و با رویکردی حمایتی از اعضاء جدید و با ایجاد انگیزه و انگیزِش بار خودمان را مستحکم کنیم پس ابایی نداریم"ندارم" که بدون تعارف همینجا یکسری خط ها و یکسری ایده ها را ترسیم نمایم: مثلا درون همین سُروده ،عصبیت و تعصبات بیجا و خُرافه هایِ مصطلح را نقد و به چالش کشیده و بیداد میکنیم، اما آیا به دوست داشتن و عشقهایِ رویایی که امثال همین بابا با خون دل بدست آورده و ابراز داشته و نمیخواهد جفتِ خویش را در دستان ِ زمختِ پسرکانِ خامِ دوران ندیده،اما پولدار ،اما خوش بَر و رو دارای فلان فیس و فلان زهر و مار ببیند، تَحَجُر است آیا نگاهداشتِ عصمتِ خویش،پاره یِ تنِ خویش نگاهداشتِ گُلپری اش از چشمِ گرگهایِ طمع،تحَجُر است؟ یا بگوییم عشقی خودخواهانه؟اگر این را خودخواهی بخواهیم لابد چارقد به سر بایست بسیار هم خوشوَقت باشد که مرواریدِ سپیدِ رویین اش را در صدفِ مردانگیِ تحجر مخفی بنماید بیاییم کمی هم منصف باشیم ( آه این عشقهایِ پاک آه این عشقهایِ مستور در لفافه یِ غرور را بیاییم باور کنیم). چرا که: نفیِ زور_نفیِ اندیشه خشکی_نفیِ تَحَجُر_نفیِ مردسالاری_نفیِ اخلاقهایِ قرونِ وسطایی و بَدَوی ،اینان خود بخود طرد شده و مهجور بوده و هستند. کمی حِس،کمی درک ،کمی مدارا، کمی گذشت برایِ : میزبانِ شوخ و شنگِ عصبانیِ ما که چارقدِ معشوق را بو کُنَد و بِپریشانَد و پریشانیده شَوَد. پس: بتاب ای رُخ در عذارِ مهر_ بتاب بر پیکره یِ تعصبها و کینه ها قول میدَهَم: عاشقِ حضیض ِ تو، عزیزَت شَوَد دریغ مدار دریغ مدار _______________________________________ پ.ن :( ۲مورد ) ۱_ صدایِ شاعر را که گوش بدهید ،نوعِ خوانششان را که بشنوید،درمی یابید که شعر و آهنگش به چه سمتی رفته است و بهتر میتوانید با سروده ارتباط برقرار کنید.با مکثهایش،اوجش،نرمی،زبریِ ریتم،عصبانیت و ....( آنجا که بر من،مشخص شد شعر خوبیست) ۲_اگر هم مشکلات باشد،اگر هم حالمان خوش نباشد_لیکن راهِ علم و شعر و هنر ،راهیست جدا و نباید ممزوجِ به واپسزدِگیها و ناملایمات گردد. " در زندگي زخمهايي هست كه مثل خوره در انزوا روح را آهسته مي خورَد و مي تراشد. اين دردها را نمي شود به كسي اظهار كرد " ___________________________________ بامهر_ نگره یِ کوتاهی بر سروده یِ بانو نرگس ِ طویلی،بِقَلَمِ عیسی نصراللهی _ اردیبهشت ۹۷
|