صدا کن مرا....صدا کن مرا.... خسته یا شادمان فرقی ندارد.... صدای تو خوب است ! صدای تو لالایی اموج دریاست وقتی هوس طوفان دارند.... یا همان جوانه سبزی است که در واپسین روز های خزان می روید.... بیا.... بیا صدایم کن! دستم را بگیر ! بیا با هم از زندگی چیزی بفهمیم و با هم بخوانیم از تمام ناسروده های جهان.... و بپرسیم از آن کودک از آن کاجِ بلند خانه ی دوست کجاست؟ و به مستی بدویم تا به آن آخر راه.... بیا.... می خواهم برایت از حجم سکوت ِ تنهایی هایم شعرها بخوانم.... وقتی دستانم را باز کرده ام و روی ریل مدام تلو تلو می خورم..... بیا و دستم را بگیر.... صدای سوت قطار را می شنوم .... انگار ... پشت کوه ها شهری است !!!!!
|