شعرناب

شاه بیت های بیدل دهلوی


درود بر همه ی عزیزان
در عرصه ی شعر کهن پارسی قطعا نامهای فراموش نشدنی بسیاری می درخشند.ولی تردیدی نیست که هیچ کهن سرایی در این باب به اندازه ی بیدل دهلوی شاه بیتهایی فراموش نشدنی خلق نکرده است.این غزل سرای قهار در تصویر سازی و بدعت گذاری در خلق تصاویر بی تردید بی نظیر ترین تصاویر را در غزل به یادگار گذاشته است.یادش گرامی باد.در ذیل تعداد بیست و پنج بیت از شاه بیتهای او را که از میان همه ی غزلهایش برگزیده ام تقدیم میکنم.شاه بیت های او بسیار بیشتر از این تعداد است و سعی خواهم کرد در پستهای بعدی تعداد بیشتری ارائه کنم.به این امید که مورد پسند قرار گیرد.
1
بس که هر عضوم اثرپرورده ی بیداد اوست
رنگ اگر در خون من بینی حنای قاتل است
2
امان خواه از گزند خلق درگرم اختلاطی‌ها
که عقرب بیشتر در فصل تابستان شود پیدا
3
آبرو خواهي، مقيم آستان خويش باش
اشك را از ديده پا بيرون نهادن خواري است
4
سبحه ی ما ناله را با عقد دل پیوستن است
همچو مژگان سجده ام چشم از دو عالم بستن است
5
از راه هوس چند دهی عرض محبت
مکتوب نبندند به بال مگس اینجا
6
بگذر از خرقه اگر صافی مشرب خواهی
کز نمد می‌گذرانند می بیغش را
7
درین‌دریا ز بس فرش است‌ اجزای‌ شکست من
به‌هرسو می‌روم چون موج ، برخود می‌نهم پا را
8
سفله با جاه نیزهیچکس است
مور اگر پر برآورد مگس است
9
تپید‌ن آینه ی ماست ورنه زین دریا
حساب موج به یک آرمیدنش پاک است
10
دوستان حاشاکه ربط الفت هم بگسلند
موجها را رفتن‌ از خود هم در آغوش‌ هم است
11
ز شور بی‌نشانی‌، بی‌نشانی شد نشان بیدل
که‌گم‌گشتن زگم‌گشتن برون آورد عنقا را
12
فلک در خاک می غلتید از شرم سرافرازی
اگر می دید معراج ِ ز پا افتادن ما را
13
سُبحه بركف، توبه برلب، دل پر از شوق گناه
معصیت را خنده می‌آید ز استغفار ما
14
خم ِ قامت نبرد ابرام ِ طبع ِ سخت کوش ِ من
گران شد زندگی اما نمی افتد ز دوش من
15
شب وصل است، كنون دامن او محكم دار
پاس ناموس ادب وقت دگر خواهي داشت
16
جان‌ و جسد عشق‌ و هوس جمله سراب است
کس نیست ‌کند فهم که هستی چقدر نیست
17
خلقی‌ست زین جنونزار عریان بی‌تمیزی
دستار تا به زانو شلوار تا به گردن
18
نیست در بیداری موهوم ما بیحاصلان
آنقدر خوابی‌که‌کس زحمت دهد تعبیر را
19
کلبه ی مجنون چو صحرا از عمارت فارغ است
بام و در حاجت نباشد خانه ی زنجیر را
20
ما ضعیفان را ملایم طینتی دام بلاست
مشکل است از روی خاکسترگذشتن مور را
21
درطریق نفع خودکس نیست محتاج دلیل
بی‌عصا راه دهن معلوم باشدکور را
22
بی‌نشان بود این چمن‌، گر وسعتی می‌داشت دل‌
رنگ‌ِ می بیرون نشست‌، از بس که مینا تنگ بود
23
جامه ی آزادي آسان نيست بر خود دوختن
سرو را زين آرزو در جمله اعضا سوزن است
24
به انگشت عصا هر دم اشارت میکند پیری
که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا
25
چه امکان است از خال لبش خط سر برون آرد
ز نومیدی نخواهد دست بر سر زد مگس اینجا


1