شعرناب

شعر

"شعر"
دنیای عجیبی دارد
با چند سطرِ بی جان یار را،
در آغوش میکشی
کنارت می نشیند
میبوسی اش
چشم در چشمش میدوزی و
بی پروا و بی شرم و بی غرور می گویی؛
عاشقانه دوستت دارم،مالِ منی و...
در آخر هم زل میزنی به این خطوطِ بی جانِ مخلوقِ قلمت و با خنده ایی سرد به این گستاخیِ خودت! بدرقه شان میکنی تا لابه لایِ ورقهای دفترت دفن شوند و..
این عشق بازی رویِ کاغذ ادامه دارد...وگرنه آدمها از دلتنگی می پوسیدند...
و خداوند دلتنگی را آفرید،
بعد از آن شعر را آفرید...
مسلم خزایی


1