شعرناب

غزلپوش غنچه های پیرهنم

نمی نویسم وقتی چندین چشم، عاشقانه هایم را رصد می کنند تا از حسادتشان واژه واژه لبخند من و تو را بدزدند...
تا تو را یاد بگیرند نفس بکشند و قافیه ی نوشته های ناموزونشان کنند
نمی نویسم چون همه محرم نیستند، راز قلبم باید در گنجینه ی تپشهای سرخ باقی بماند تا مضراب دستانت آهنگش را لمس کند و نگاهت از خطوط روشن چشمم بخواند حرف به حرف بی قراری ام را...
نمی نویسم تا در آغوشت هجی کنم
بر شانه هایت ببارم
آخر، آوای نفسهایم را تنها گوش جانت محرم است...
و غزلپوش غنچه های پیرهنم را خانه ی تن پوشت...
من تو را ثانیه به ثانیه می رقصم به آهنگی که فقط برای خودت خواهم نواخت
تو قافیه ی مهری که فقط به شعر زندگی من می تابی...
قصیده ی روحم، ردیف عشق نواز وجود تو را کم دارد ...
این روزها نقطه چینها حکایت نانوشته هایی ست که باید دور از چشم و گوش دیوارها خوانده شود...
فلانی جان من!
قرار ما بهار کلبه ی احساس
به وقت مهر آغوشت...
مهناز نصیرپور
پ.: امان از حسودان امان از اونایی که چشم دیدن خیلی چیزا رو ندارن...
بسم ا... الرحمن الرحیم
وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ ﴿۴﴾
و از شر دمندگان افسون در گره ‏ها (۴)
وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ ﴿۵﴾
و از شر [هر] حسود آنگاه كه حسد ورزد (۵


0