سایه خوانی(1)یار گمشده گر چشم دل بر آن مه آیینه رو کنی سیر جهان در آینه ی روی او کنی خاک سیه مباش که کس برنگیردت آیینه شو که خدمت آن ماهرو کنی جان تو جلوه گاه آن گهی شود کایینه اش به اشک صفا شست و شو کنی خواب و خیال من همه با یاد روی توست تا کی به من چو دولت بیدار رو کنی درمان درد عشق صبوری بود ولی با من چرا حکایت سنگ و سبو کنی خون می چکد ز ناله ی بلبل درین چمن فریاد از تو گل، که به هر خار خو کنی دل بسته ام به باد، به بوی شبی که زلف بگشایی و مشام مرا مشکبو کنی اینجاست یار گم شده گرد جهان مگرد خود را به جوی سایه اگر جست و جو کنی ه.ا.سایه( سیاه مشق ص 51) تیرماه 1328
|