شعرناب

از پیرمرد عاقل و حکیمی پرسیدند:


از پیرمرد عاقل و حکیمی پرسیدند:
از عمری که سپری نمودی چه چیزی را یاد گرفتی؟
پاسخ داد:
*یاد گرفتم*
که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم
*یاد گرفتم*
که مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت.
*یاد گرفتم*
که دنیا ی ماهر لحظه ممکن است تمام شود اما ماغافل هستیم.
*یاد گرفتم*
که سخن شیرین ،گشاده رویی وبخشش سرمایه اصلی ما در زندگیست.
*یاد گرفتم*
که ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت وآسایش بهره مند باشد.
*یاد گرفتم*
کسیکه جو را می کارد گندم را
برداشت نخواهد کرد.
*یاد گرفتم*
که عمر تمام می شود اما کار تمام نمی شود.
*یاد گرفتم*
کسیکه می خواهد مردم به حرفش گوش بدهند باید خودش نیز به حرف آنان گوش دهد.
*یاد گرفتم*
که مسافرت کردن وهم سفره شدن با مردم بهترین معیار ودقیق ترین راه برای محک زدن شخصیت ودرون آنان است.
*یاد گرفتم*
کسیکه مرتب می گوید: من این می کنم وآن می کنم تو خالی است و نمی تواند کاری انجام دهد.
*یاد گرفتم*
کسیکه معدنش طلا است همواره طلا باقی می ماند بدون تغییر،
اما کسیکه معدنش آهن است تغییر می کند وزنگ می زند.
*یاد گرفتم*
تمام کسانیکه در گورستان هستند همه کارهایی داشتند وآرمانهایی داشتند که نتوانستند محقَق گردانند.
*یاد گرفتم*
که:بساط عمرو زندگیمان رادردنیا طوری پهن کنیم که درموقع جمع کردن دست پایمان را گم نکنیم.


1