شعرناب

خداوند به چه چیزی نیاز دارد( دوست دارد)


فیه مافیه،مولانا :چیست که حـّـق تعالی رانیست واورا بدان احتیاجست ؟ پیش حق تعالی دل روشنی می باید بردن تا در وی خود را ببیند.جناب حـّـق در صورت شما نظر نمی کند در اعمال شما نظرنمی کند و بدرستی که آینه دل شمارا نظاره خواهد کرد.پس آئینه دل را صیقلی دار.
مثنوی،مولانا : آینه هستی چه باشد نیستی نیستی بر گر تو ابله نیستی
گم کنید تا پیدا کنید.وبه همین دلایل ما شاید در بهشت،عاطل وباطل بوده ایم بدون غم وبی اعتنای به هستی لاجرم قدر الوهیت خود را هم نمی دانسته ایم باید آنرا از دست میدادیم تا قدر آن گوهر گرانبها را می فهمیدیم وبه جستجویش می پرداختیم آری در جستجو آن لذتی که هست در داشتن نیست، طلب لذت است غم هجران برای عاشق لذت است که در وصال آنرا نتوان یافت: حافظ : غبار راه طلب کیمیای بهروزیست غلام دولت آن خاک عنبرین بویم
برای همین است که ما وقتی زحمت میکشیم تا چیزی را بدست بیاوریم لذت میبریم بعد از تصاحب آن شور جستجو و طلب ازبین میرود .چرا که کفه های ترازوی آرمان خواهی ما گوئی به توازن رسیده اند.لذا دوباره آن نیروئی که در وجود ما خواسته های آرمانی را رقم میزند دوباره بیدار میشود تا پتانسیل لازم را برای جستجو و طلب دوباره ایجاد کند.
عطـّار: تو جهان داری دلی افروخته عشق را باید چو من دلسوخته
سازِ وصل است آنچه تو داری وبس صبر کن بر درد هجران یک نفس
وصل را چندین چه سازی کار وبار هجر را گر مرد عشقی پایدار
وما باز در طلب وخواهش چیزهای دیگر بر انگیخته میشویم تا آن شور جستجو ولذت طلب را همیشه داشته باشیم.نظام عالم هستی همین است، انسان با از دست دادن صفات بدش صفات خوب را بدست میآورد،با از دست دادن کاستی هایش فزونی هایش را می طلبد ،این همان فربهی جان از طریق مرگ تبدیلی است که قبلاًهم راجع به آن مفصلاًصحبت کرده ایم اگر مرگ نبود زایشی وتولّدی نبود،مرگ ازبین رفتن صورت های تکراری وفرسوده است فقدان صورت های پوسیده وکهنه باعث ظهور وتولد صُور تازه وجدید است مفهوم خلق جدید همین است.
رباعی،رافض: گر باور تو زمرگ نابودی هست گوئی که زمرگ هر کس از غم ها رست
یا آنکه شبیست با تو در وصل عروس زین نقش بَرَد مرگ گریبان را دست
فیضان پیاپی حق در سراسر هستی وعالم سریان دارد،در تأثیر اشیاء بر یکدیگر فاعل حقیقی خداست همه ی چیز ها از او پدید میآیندوهر حرکتی ازو فرو میبارد،هر لحظه جامه ی صورتی جدید به تن میکند- بی نهایت صورت های جدید دارد- وباز خود را از جامه بدرمیکند
تا جامه ی صورتی نوین بپوشد.دنیای ممکنات هر لحظه با آفرینش تازه خلق میشود ودرلحظه ی بعد فانی میگردد،گر چه بر اثر اینکه صورتهای فنا و بقا دائماً و پی در پی برما وبرعالم وارد میشوند،این خلق جدید ومدام را در مورد خود وجهانی که مارا احاطه کرده ،ادراک نمی کنیم.پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتیست مصطفی فرمود دنیا ساعتیست( ق،15)
آری کوزه گر کوزه های کهنه را میشکند تا دوباره نو اش را بسازد ویا بقول مولانا ازجمادی مردم ونامی شدم ،از نما مردم به حیوان سر زدم ،واز حیوانی تبدیل به آدم شدم و از آدمی تبدیل به بر تر از آن خواهم شد. همه حرکت از منفی به سمت مثبت است به این معنی که اصالت آفرینش و خلق از کمی به افزونی جان و از غلظت به سمت قلّت ورقت تن است .


2